بعدش من رفتم بیرون ظهر اومدم از مادرشوهرم پرسیدم گفتم اون دختره صبح چی میگف
منو خر فرض کرده زنیکه میمون گفت هیچی ربطی به تو نداشته در رابطه با مستاجر برادر شوهرت بوده ولی من فهمیدم حرف از مراحمت بود بچه جاریم اومد پیشم گفت زن عمو داشته میگفته به پسر کوچیکتون بگید مزاحمم نشه و فلان منم اینارو که شنیدم با اون چیزایی که خودم شنیده بودم مخم سووووووت کشید پیام دادم به شوهرم الان اسکرینشو میذارم چقدر مردا بی حیا شدن