2733
2734
عنوان

همین که رفتن میخوام برم دنبال کارای طلاقم خیلییییی حالم خرابی

| مشاهده متن کامل بحث + 12856 بازدید | 310 پست

خلاصه تازه داشت حالت تهوعم شروع میشد. صبح زودنیرفتم آزمایشگاه و برگشت برا خودم ی چیزی میخریدم که فقط پس نیوفتم. الان که فکرشو میکنم دلم کباب میشه. خلاصه رفتم سونو گفتن دو هفته دیگه باید تکرار کتی.یکم از تو شوک دراوندیم منو شوهرم. تصمیم گرفتیم عروسی رو جلو بندازیم.ولی بچه رو نگه داریم 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

با اینکه نمیدونستم ی عمر خانواده شوهرم خرف میزنن بهم ‌ . خلاصه نزدیک عید شد من دو ماه و نیمم شد. شوهرم زنگ زد ب بابام که تو عید عروسی میگیریم. بماند که چقدر آسمون ریسمون بافتیم که مسی شک نکنه هولکی.شده. نزدیک عید شوهرم زنگ میزنه باید بریم شهرستان خونه تکونی خونه مادرم!!!آخه خواعراش ملا کار خونه مادرشونو ب گردن عروسا میندازن و خودشون نث مهمون میان و میرن. منم ب قدری عصبانی شدم که فقط نیم ساعت پشت تلفن جیغ میکشیدم که شکم منو بالا آوردی حالا ب جای لینک بیای با خانواده ام صحبت کتی که برنامه ات واسه عروسی چیه میخوای  بری خونه تکونی خونه نامانت؟!

با اینکه نمیدونستم ی عمر خانواده شوهرم خرف میزنن بهم ‌ . خلاصه نزدیک عید شد من دو ماه و نیمم شد. شوه ...

ببخشید ولی چه چندش و لج درار

مامانم مامانم

خالا تا قبل ازدواج مامان به شخمشونم نیست ها

🥀یه صلوات مهمون داداشم کنید🥀
2728

خلاصه اخر هفته اومد و نا دنبال کار بودیم برلش. چون نمیتونستم بدون اینکه کارش معلوم باشه عروسی بگیریم. اینجا رو خلاصه میکنم.بعد از اون کیرداد دوباره باید برم خونه تکونی. ب قدری داد زدمو حرص خوردم افتادم ب لکه بینی. بعد رفتم دکترم همونجا تو مطب ازم سونو کرفت گفت پشت جنین خون جمع شده. فک نمیکنم رشد کنه. ی هفته دیگه هم گذشت. و من با خون دل همه چیو تو خودم نیریختم. فقط موقعی که خونه خالی بود زنگ میزدم ب شوهرم. بماند هیچوقت روزی رو که با خواعرم رفتیم برای سقط یادم نمیره.خواعرم ی شهر دیگه که با شهر خودمون نیم ساعت راهه زندگی میکنه. من تمام این مدت بیشتر اونحا و پیش خواهر مجردم که همون شهر کار میکرد بودم

ببخشید ولی چه چندش و لج درار مامانم مامانم خالا تا قبل ازدواج مامان به شخمشونم نیست ها

خواهش میکنم اینجوری ننویسید میبینی که حالش بده...

ما باید بهش روحیه بدیم...

ایشون با شوهرش مشکل نداره با مادروخواهرشوهرهاش مشکل داره

سلام دوستان میشه برا مشکل هشت ساله من دعا کنید که خدا بهترین مصلحتش روسمتم بفرسته
ببخشید ولی چه چندش و لج درار مامانم مامانم خالا تا قبل ازدواج مامان به شخمشونم نیست ها

دقیقا . وقتی سرباز بود هیچ مسی احوالشو نمیکرفت که مرده هس یا زنده. همین که عروسی کردیم یهو عزیز شد. هر بار ب بهانه ای ما رو میکشوندن اونحا که کارشونو بکنم

2740
خواهش میکنم اینجوری ننویسید میبینی که حالش بده... ما باید بهش روحیه بدیم... ایشون با شوهرش مشکل ند ...

سر مامانش طفلی اینهمه جیغ و داد زده جور خواهراش و این و باید میکشید 

🥀یه صلوات مهمون داداشم کنید🥀
دقیقا . وقتی سرباز بود هیچ مسی احوالشو نمیکرفت که مرده هس یا زنده. همین که عروسی کردیم یهو عزیز شد. ...

شما هم همون اول میگفتی خاله کلفت که نیاوردی...

یا اصلا نمی رفتی

سلام دوستان میشه برا مشکل هشت ساله من دعا کنید که خدا بهترین مصلحتش روسمتم بفرسته
سر مامانش طفلی اینهمه جیغ و داد زده جور خواهراش و این و باید میکشید 

لطفا فقط روحیه بدید...معذرت میخوام اینجوری میگم...


بازم معذرت می خوام دوست عزیز

سلام دوستان میشه برا مشکل هشت ساله من دعا کنید که خدا بهترین مصلحتش روسمتم بفرسته

خلاصه اون روز نکبت اومد و متی که ب شدت عاشق بچه بودم و روزا که غصه می خوردم شبا ب بچه ام قول نیدادم هر جوری شده نمیذارم از دستمون بره. اما آخر مجبور شدم زیر قولم بزنم.‌اون روز ب مامانم زنگ زدم که میخوام شب برم بستری بشم.‌دلم اغوششو میخواست. میخواستم پیشم باشه. میخواستم نوازشم کنه. میخواستم بهم بگه کار اشتباهی نکردی. میخواستم ببرتم دکتر. نازمو بکشه..‌‌‌‌اما چ جوری اخه. فقط زنگ زدم و پشت تلفن های های گریه کردم دوس داشتم باهاش حرف بزنم هر چند که شماتتم کنه

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز