چند روزه میخوام تاپیک بزنم اما دستم نمیره .الان دیگه درحال انفجارم .اگه اینجا نگم مطمئنا سکته میکنم. سه ساله ازدواج کردم با مردی ب شدت بچه ننه و دهن بین. تو چ شرایطی؟ تو شرایطی که هفت روز هفته خواستگار داشتم .اما آنقدر وسواس گرفته بودم که همشونو ب بهانه های واهی رد میکردم.تا اینکه پسرخاله ام تو گروه فامیلیمون مخ منو زد. مخ زدن که نه. چون هیچ مردی نمیتونس بهم نزدیک بشه. خدا میدونه چقدر خواستگار داشتم .تا دوسال بعد از ازدواجمم خواستگار خونه مامانم میرفت.ای کاش سر تصمیمم میموندم و هیچوقت ازدواج نمیکردم