2726

چند روزه میخوام تاپیک بزنم اما دستم نمیره .الان دیگه درحال انفجارم .اگه اینجا نگم مطمئنا سکته میکنم. سه ساله ازدواج کردم با مردی ب شدت بچه ننه و دهن بین. تو چ شرایطی؟ تو شرایطی که هفت روز هفته خواستگار داشتم .اما آنقدر وسواس گرفته بودم که همشونو ب بهانه های واهی رد میکردم.‌تا اینکه پسرخاله ام تو گروه فامیلیمون مخ منو زد. مخ زدن که نه. چون هیچ مردی نمیتونس بهم نزدیک بشه. خدا میدونه چقدر خواستگار داشتم .تا دوسال بعد از ازدواجمم خواستگار خونه مامانم میرفت.ای کاش سر تصمیمم میموندم و هیچوقت ازدواج نمیکردم

اینا که میگی مال گذشته اس الان دلیل جدایی ات چیه

بانمک بودن با بی‌شعور بودن فرق داره ...رُک بودن با بی‌ادبی فرق داره، اجتماعی بودن با پررویی و چَتر بودن فرق داره،زرنگ بودن با "سر دیگران کلاه گذاشتن" فرق داره ....و مشکلات ما دقیقا از آنجایی شروع شد که این تفاوت‌ها را درک نکردیم!

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

گاهی میومد تو خصوصی ب بهانه احوالپرسی سر صحبت باز میکرد.قیافه اش هم موجه و تو فامیلای پدریش هم خیلی قبولش دارن . البته کلا روستاشون خیلی فاسده و شوهر من با اینکه اصلا قبولش ندارم واسه اونا شاهه

2728

خلاصه بعد از سه چهار ماه صحبت کردن یکنی وابسته لش شدم. سال آخر هم چند باری اومده بود شهرمون اما من چون اصلا ازش خوشم نمیومد محلش نمیدادم. خواستگارم زیاد داشتم و کله ام پر باد غرور بود. چقدر رو پسرلی مردمو مادراشون عیب گذاشتم . باورتون نمیشه الان فک میکنم دارم چوب اون کارآموزی میخورم. خلاصه ب محض اینکه ب خانواده اش گفت که منو میخواد جلومون سنگ انداختن .

حالا خانواده اش ینی خالم اینا ملا از نظر فرهنگی پایینن. خود خاله ام بی نهایت شلخته و تنبله. سالهاس مریضی رو بهانه کرده نه ب خودش ته ب زندگیش نمیرسه دختراشم از خودش تنبل تر. متاسفانه پسراشون مخصوصا شوهرمنو جوری بار آوردن که فقط حرف خودشونو بخونن. آنقدر شوهرم تو بچگی از خواعراش ح ف شنیده و کتک خورده که کاملا رامشپن هس. خلاصه دلیل مخالفشون هم این بود که من از شوهرمو اونها سرم. اونا یکیو میخواستن که از خودشون پایین تر باشه و مدام تو سرش بزنن و تپ شلختگی هم مث خودشون باشه

مامانم که خواهرشو میشناخت منو کشید کنار گفت تو ب درد اینا نمیخوری. من خواعرمو میشناسم تو هم که بچمی میشناسمت.اینهمه خواستگار و رد مردی که بچسبی ب این. بماند که حرف تو گوشم ت فت .بابام که خسته شده بود از خواستگارام دید من راضیم اونم رضایت داد. اینم بگم شوهرم ظاهرشو خیلی خوب حفظ میکنه. بیچاره بابام فک میکنه من چقدر خوشبختم نمیدونم پریشب از دستشون میخواستم خودمو بکشم

تو که اینارو دیده بودی😞

خدا اعده خاله ام مریض بود دلم براش میسوخت میگفتم هریضه گناه داره‌ . منی که ی جوراب بابامو ب عمرم نشستم همیشه از تمیزیم همه تعریف میکردن با این حال هر موقع میرفتم خونشون تمام ظرفا رو میشستم. غذا درست میکردم. ینی اینحور بگم وقتی میرفتم شهرستان چمدونو میذاشتم میرفتم اشپزخونه بعد از چند روز از اشپزخونه بر میذاشتم برمیگشتیم.با این حال همه اینا رو تحمل کردم

خلاصه با هزار بدبختی عقد کردیم که بماند هنوز خواهرام دارن سرکوفت مراسمشونو چیزایی که برام نخریدن میزنن بهم . تو دوران عقد شوهرم خوب بود‌ فقط وقتایی که میرفتیم شهرشون از تیکه ورونی خواعراشو سکوت او معذب میشدم و دعوا میکردم اما اصل دعواها بعد از عروسی شروع شذ

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730