دایی من وضعیتش بدتره
یه بچه فلج مغزی داره با هیکل سنگین ، زنش هم که دیگه حوصله بچه مظلوم رو نداشت ترکش کرده الانم طلاق گرفته و کل مهریه ش که کل دارایی دایی م بود رو گرفته و رفته دنبال خوشگذرونی خودش، دایی م هم بچه معلول رو زیر و رو میکنه هم شبا از گریه بچه تا صبح بیداره و قرص خواب میده به اون طفل معصوم و خودش با اشک صبح ها میره اداره.