سلام امروز عشقمو بعد چند وقت تو خیابون دیدم اومد پیشم گریش در اومد گفت بعد تو نتونستم دلمو به هیچ دختری بدم همه فکر و ذکرم تویی.... از اون موقع حالم خیلی بده گریم بند نمیاد..من ازدواج کردم و اون هنوز مجرده...واقعا منم بعد اینهمه مدت هنوز همون قدر بهش حس داشتم حتی به جرات میگم حسم بهش بیشتر شده..چیکار کنم داغون شدم
غلط کرده
چرا باهاش ازدواج نکردی؟
چطوری باهات حرف زد؟تنهابودی؟
خب چرا باهام ازدواج نكردين
همدیگرو خیلی دوست داشتیم از اول..فکر میکردم بعد اینهمه مدت فراموشم کرده ولی نه اونم مثل من نتونسته فراموش کنه...حتی عکسم پس زمینه گوشیش بود که بهم نشون داد
اجازه این افکار شیطانی رو ب خودت نده ک خدایی نکرده اگر ورود پیدا کنه تو زندگیت،دیگه نمیتونی مثل همیشه زندگی کنی.
ای وای.....
ای وای
...........
بابک جهانبخش و گوش کن
اصلا نباید باهاش حرف میزدی،اینا همش وسوسه بوده ،ای کاش دیگه باهاش همکلام نمیشدی و نشی،زندگیت سرد میشه عزیزم
ازفکرت بندازش بیرون
دیگه ازدواج فکرشو از سرت دور کن شوهر بیچاره ت چه گناهی داره.
چرا از اولش با عشقت ازدواج نکردی
ببین یه راهکار دارم حرف نداره ۷۰ درصد جواب میده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
