من حدود هفت سال باهاش زندگی کردم الان چهار ماهه خونه خودمم 70سالشه خیلی اذیتم میکرد ولی تو مریضیا دوباری که عمل شد بیشتر از دختراش بهش رسیدم من آدم کینه ای هستم ولی تو سختیای طرفم انتقام نمیگیرم نمیگم اون همش بد بود منم شرور بازی داشتم ولی خدا شاهده تا کاری نمیکرد منم کاریش نداشتم دو روز بود اومده بود اینجا فردا عمل داره دخترش گفت بسه اینجا موندنمون بریم خونمون فردا بریم بیمارستان دوست نداشت بره میگفت اینجا حالم خوبه تو خونمون نفسم بالا نمیاد ولی دخترش به زور بردش با چشماش خواهش میکرد نذارم ببرتش واسه همین دلم براش سوخت
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خب جلوشو میگرفتی ک خوشحال بشه بعضی وقتا باید از ادمایی ک یهو مهربون میشن خیلی بترسین ن اینک دارن ن ...
خب چرا بترسیم؟میخان جبران کنن دیه
عصرانه، دلم یک گوشهی دنج ،در یک کافه میخواهد ...!فقط من و تو ...!در ازدحام جمعیت این شهر ،فقط تو را ببینم ...!تو قهوه تعارف کنی ...من غرق در قهوه ای چشمانتطعمِ خوشِ بودنت را بنوشم ...!#من خدا را دارم اللهم صل علی محمد وآل محمد....