حتی یک درصد هم فکرشو نمیکردم... من دانشجوی روزانه بودم شوهرم شبانه بود... بعد اون هیی بخاطر من میومد ت کلاس ما. منم هییی اعتراض میکردم اون اقا چرا میاد کلاسمون و..😅😅😅
من تا روز عقدمون دعا میکردم بهم بخوره! حسی بهش نداشتم اولش و اینکه ازم خیلییییی بزرگتره و اینکه کلا دلم نمیخواست ازدواج کنم دوست داشتم برم دانشگاه بعد!
ولی الان خوبیم! خیلی نازمو میکشه وابسته ام کرده😂
تو خونه ما هروقت یچی میوفته تو گلوی یکی همه حمله میکنن به بهونه اینکه میخوان بزنن پشتش خفه نشهکتکشم میزنن،یبار داداشم داشت لگد میزد تو پام*********** با تو آرومم ..تو یه فرشته ای..به تو آدم نمیشه گفت!**************( تیکرم مال افزایش وزن: وزن فعلی===》52 وزن هدف===》58)
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
من نه اصلا فكرشو نميكردم نه سال باهم دوست بوديم اصلا تو فاز ازدواج نبوديم آخه يك سال از من كوچيكتر بود اصلا بهش فكر نميكردم روزي كه بهم گفت ميخام بيام خواستگاريت فقط ميخنديدم ميگفتم ديوووونه شدي ديوونه
من فکر میکردم اگه یه روزی همسر آینده م رو ببینم یه جوری بهم الهام میشه و قلبم تالاپی میوفته پایین.تو پونزده سالگی تو اتوبوس دیدمش و به چشمم یه زردنبوی دراز اومد😂😂😂😂ولی بعد چند سال باهم دوست شدیم و ازدواج کردیم.خیلی هم به چشمم خوشگله ماشالله
نه اون زمان بچه مدرسه اي بودم برا اولين بار ديدمش، بعد كه ازدواج كردو طلاق گرفت برا بار دوم ديدمش روز خواستگاري هم خونه نموندم رفتم خوابگاه از شبش كه روز خونه نباشم مامانم منو با زور و اصرار دوستم كشوند خونه در نهايت ازدواج كردم و عين چي پشيمونم هرچند شوهرمو دوست دارم