ما سال پیش اسفند شانسی همگروه بودیم و الکی چت میکردیم نگو آقا بخاطر اسمم و نوع حرف زدنم که با بقیه فرق داشته ازم خوشش اومده خواسته مخ بزنه 😂منم میدیدم داره تلاش میکنه ولی ی بار شکست خورده بودم از همکلاسیم و دیگه سمت پسرا نمیرفتم خلاصه یکشااال گذشت و شوهرم به هر بهونه مخ میزد گاهیم خسته میشد چند هفته میرفت دوباره میومد و....
ی بار من پارک بودم برا خودم قدم میزدم عکس فرستادم گروه گفتم فلان پارکم(هرکی هرجا بود رو میگفت)شوهرمم گفت که نزدیک اونجاس میام ببینمت منم فک میکردم الکی میگه گفتم بیا نمیترسم که😂خلاصه اومد خیلی با کلاس نشستیم و تموم شد
دو سه بارم همو دیدیم و چت کردیم و گفت قصدش جدیه میخواد آشنا شیم تا بعد محرم و صفر بیاد خواستگاری راستش بارور نکردم و شماره ندادم بهش با پی وی چت میکردیم که ماه صفر تموم شد شماره خونه رو خواست دادم و بعد ی ماه رفت آمد و تحقیق عقد کردیم دی ماه
هیچی از خودش و خانوادش دروغ نگفته بود آشناییمون صادقانه بوده اینارو بعدا تو تحقیق و خواستگاری فهمیدم تا قبلش شک داشتم بهش و جدی نگرفته بودم🙈