چند وقت پیش تو تاکسی کنار خانمی نشستم که یه پسر بچه ی کوچیک داشت سرو وضعش خیلی داغون بود از اونجایی که به بچه ها خیلی علاقه دارم چند بار لپ بچشو گرفتم و اینطوری سر حرفش باز شد شروع کرد به ناله کردن که وضع زندگیم خیلی بده سه تا بچه دارم از صبح تا شب تو خونه ها مردن جون میکنم شوهرم فوت کرده و یکی از بچه هام مریضه و از این حرفا...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اونم خیلی استقبال کرد شمارشو سیو کردم دو سه باری بهش زنگ زدم اه و ناله زیاد میکرد و بهش گفتم چشم من تا چند روز آینده بهتون کمک میکنم البته ناچیره
یه چند روز بعدشماره کارت یه آقا رو بهم داد در صورتی که گفته بود بیوست منم صد تومن واسش کارت به کارت کردم وقتی بهش گفتم چرا شماره کارت خودتو ندادی گفت گم شده فلان و بهمان و این کارت برادم بوده