سلام خانوما...من نامزدم الان...بعد جاریم طبقه بالا مادرشوهرم هستن و خونه آینده ما حدود 20 دیقه با خونه مادرشوهر فاصله داره از اول من خودم این خونه رو انتخاب کردم چون دوره و یکدسته دیگه یه خونه کامل و یه طبقه دست خودمونه...از وقتی مادرشوهرم رفته طبقه پایین جاریم نشسته جاریم پیغام میفرسته و برادر شوهرمو جلو میندازه که بیاین خونه هامونو عوض کنیم اما من غیر مستقیم به شوهرم گفتم که فلانی شاید بخاطر این میخواد بره که دوسداره خونش مستقل باشه عین ما که دوسداشتیم مستقل باشیم ...حالا مادر شوهرم به شوهرم گفته که توام بری من خیلی تنهام و اونا سراغی ازم نمیگیرن اما مادرشوهرم خیلی هوا دخترش و اون عروسش رو داره و سراغشونو میگیره....حالا شوهرم میگف پیش خودم فکر کردم بخاطر مامانم خونه هامونو با داداشم معامله و جابجا کنیم ولی بخاطر اون حرفت دست نگه داشتم....بنظرتون چیکار کنم شما بودین چه میکردین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اره مادرشوهرم خدا میدونه ولی فعلا که اخلاقش بد نیس ولی من مامانمو که دیدم با مادرشوهرش تویه ساختمان بودن و مدام هرکاری داستن صداش میکردن ولی احترامش سر بقیه بود برام درس عبرت شد