2733
2739
عنوان

دیشب کتک خوردم بدجوری بیاین کمکم زندانی ام

| مشاهده متن کامل بحث + 7554 بازدید | 214 پست
ازترس ابروشونه ولی هیچکارنمیکنن فقط ب من میگن بمون تحمل کن هیچی ب اون نمیگن هفته یبار داره کتکم میزن ...

من تازه شنیدم که جایی آنتن نده امانت داشته باشه توروخدامیخوایین داستان بسازین همه جانبه واقعی بسازین اینوهمه میدونن که بی آنتن نتکنمیشه مگراینکه مودم داشته باشی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
معلومه دختر مظلومی هم نیستی دلم برا شوهرت می سوزه حقیقتا ...

چون سع ساله دارم کتک میخورم برو تاپیک هامو نگاکن دیگ سنگ شدم واقعامتاسفم برات

و عشق یک بیماری بدخیم روحی بود...

چقد داستانت شبیه داستان یکی از کاربرای پارساله!!!!!!!! چطور تونستی رفتی خونت و کسی متوجه نشد؟مگه نمیگی زندانی بودی دیشب نشده پدرتو ببینی؟ از طریق همون نت تل گرام به خواهرت برادرت دوستت پیام بده باخبرشون کن!!!!!!

اینازنگ زدن گفتن الهام شلوغش کرده هیچی نشده بخدا قسم خوردن مادرشوهرم‌گریه کرد خیلی قبولش دارن بخاطره ...

عجیبه پدرت حتی نخواست ببینه زنده ای یا نه ؟

از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را  (فروغ فرخزاد )
چون سع ساله دارم کتک میخورم برو تاپیک هامو نگاکن دیگ سنگ شدم واقعامتاسفم برات

خب چرا هیچکاری نمیکنی؟۳ساله داری کتک میخوری ولی یبارم نشده بری پزشک قانونی؟۳ساله کتک میخوری و هنوزم داری با اون بیشعور زندگی میکنی؟

گمشِده دَر جَنگلِ مَتروکهٕ افکارِ خود...🙃
2738
اینازنگ زدن گفتن الهام شلوغش کرده هیچی نشده بخدا قسم خوردن مادرشوهرم‌گریه کرد خیلی قبولش دارن بخاطره ...

خوب راست میگن واقعا که چند سالته؟ چرا اینقدر بچه بازی در میاری..زفتی طلاها و فلان جمع کردی الان م بری پزشکی قانونی...بابا ی کم یواش تر..اگه قصدت طلاق و گرفتن ی پول خوبو مهریه ت از شوهرته همین کار راو ادامه بده رو اعصابش راه برو کتکت بزنه آتو بگیری بری پزشکی قانونی و..اگه واقعا قصدت زندگی کردن  ی کم متین تر باش صبورتر 

خدایا فراوانی و برکت و سرسبزی به سرزمینم عطا کن سرزمینی شاد و آباد و غنی از اخلاق آرزومه
شما که تا خونه ات رفتی طلاو گوشی برداشتی توی خیتبون یه زنگ به باباتون میزدی یا برنمیگستی میرفتی یه ا ...

توی روستاهستیم کاش درک میکردین توچه موقعیتی هستم دیشب نمیزاشت وقتی داشتم میونذیم میامدم خونه پدرشوهرم افتاددنبالم ک بزنتم میگ حف نداری تکون بخوری همونجا باید بمونی فقط داداشم خونه بود گفتن اگ زنگ بزنی داداشتو میکشه میاداینجا ابروریزی میشه حتی خودشون هم انقد گریه کردم اخرش دلشون ب رحم اومد ولی جرعت نمیکردن ببرنم میترسیدن پسرشون خونشونو بریزه

و عشق یک بیماری بدخیم روحی بود...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687