امروز رفتم خونه مادرشوهرم البته هرروز ميرم
واسه خاطر شوهرم كه عمل فتقش هفت روز ميگذره
امشب خوونه مادرشوهرمينا
سه تابرادرشوهرام و جاريام همه بودن
خواهرشوهرمم بود
دورشون جمع جمع بود
چن دقيقه پيش شوهرم كنار خواهرش و داداشش
منو فحش ميداد ميگه چرا وقتي برام چايي مياري دستات از بغل چادر بيرون مياري كه پاهات معلوم بشه
بهم ميگه بيشعور كثافت از چشام افتادي
من اخه بااين شكمم كه گنده شده چادرم نگه دارم
يا چايي يا خودم
دركل امدني همه فهميدن بغض كردم
من حتي شب رفته بودم پيشش بخوابم 😞