گریه کردم چون خیلی همش تورو دربایستی بچه هاشو نگه میدارم راه میدم خونم از سادگی خودم ناراحت بودم....
بعدش زنه گفت میدم شوهرم میده قالی شویی من گفتم نمیخواد شوهرم خودش میده ....بعد شوهرم اومد گفت میدم قالیشویی ومیکنم فرشارو جمع کرد گفت از زنه شماره بگیرم من گفتم حوصلشو ندارم خودت بگو بهش...و شوهرم رفت ک شماره بگیره یکم حرف زد باهاش گفت حواست باشه ب بچه ها من میترسم یوقت تلوزیونی چیزی بشکنن خیلی شیزون شدن وقتی میان خودتم بیا و ازین حرفا..زنه هم دلخور شده گفته من کسیو ندارم بچه سخته و. فلان ...بعد شوهرم رفت بیرون باشوهر زنه...منم تو خونه بودم رفتم پرده جلو درم دربیارم چون ب اونممالیده بود...بعد زنه چنبار درو پشت هم کوبید محکم و رفت و اومد شوهرشو صدا کرد بعد داد زد سر بچه ها کمن میخواستن بیان بیرون و گفت برا چی میاین بیرون مگه نمیبینی رات نمیدن میگن نیا خونمون....