هر چی لایق خودش بود به من گفت هر چی بود و نبود تو زندگیمون به اونا گفت خیلی حرفای بدی زد بعد هم با گریه و بی پول دست بچمو گرفتم اومدم بیرون به باباش هم گفتم دستت درد نکنه با این بچه تربیت کردنت بچه بدبختم دستشو گرفته بودم دنبالم میومد منم مدام گریه میکردم که چقدر بدبخت و ذلیل شدم آخر سر یه ماشین اومد گفتم آقا من پول ندارم منو تا خونم میرسونی که خدا خیرش بده منو رسوند. دلیل دعوامون هم این شد که ما تا خرداد باید خونه پیدا کنیم مدام میگفت آره باید بگم داداشم بیاد لوستر باز کنه منم گفتم چرا به اون بگی خودت باز کن سر این حرف من هر چی فحش بلد بود داد . منو دوست نداره از من بدش میاد هشت سال خودمو کشتم تا بهش برسم اینم از وضعیت الانم خیلی حالم بده ابروم رفت