خونه مامانم بودیم.موقع برگشتن به خونه بچه ها تو ماشین دعوا کردن.عادت همیشگیشونه..شوهرم گفت میخواستم ببرم بگردیم به خاطراین کارتون دیگه نمیبرم..منم فکرم مشغول بود یچی نگفتم..رسیدیم خونه فککردم شوخی میکنه گفتم حالا بیخیال بریم دور..گفت نه امکان نداره برین خونه منم کار دارم باید برم.بچه ها دعوا کردن تو هم یه کلام حرف نزدی تو راه.(اخلاقش یکم اذیتم میکنه .اینکه خیلی گله منده و رو چیرای کوچولو هم ساسیت نشون میده)منم گفتم به جهنم گدای دور زدنات نیستیم که .بعد باعصبانیت پیاده شدم و اومدم خونه..شما چیکار میکردین