یه دوره ای اونقدر حالم بد بود کارم به روان درمان و قرص و هزار تا چیز دیگه رسیده بود که مقصر اصلیش هم مامانم بود همه اینا به کنار یه وقتایی که اونقدر حالم بد شده بود کنارش گریه کردم التماسش کردم از شدت تنهایی باهام حرف بزنه گفت من حرف زدنو و دردودل کردنو بلد نیستم حالا حالم خوبه ولی دیگه هیچوقت نتونستم اون شادی قبلو داشته باشم لطفا بهم نپرید و درس اخلاق هم ندید فقط خواستم حرفامو جایی بگم هرکسی یه شرایطی داره بالاخره