2737
2739

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

من سال 90 ازدواج کردم دوتا بچه دارم اولی 95 دومی 97 اون سال که اومدن خواستگاری گفتن کمک میکنیم پسرمان خونه بخره دریغ از یک ریال حتی مادرش تو همون جلسه گفت ما موقع تعمیر خونه خواستیم دو واحد درست کنیم اما پدرشون یعنی پدرشوهرم مخالفت کرد گفته خودشون میخرن حالا بماند منم آدم متوقعی نیستم طبقه پایین خونه پدرم خالی بود ما رفتیم اونجا همسرم شرط کرد که حتما کرایه خونه بده که پدرم قبول کرد ماهی 200 تومن که اون موقع پول خیلی کمی بود برای یه خونه 200 متری این وضعیت ادامه داشت آها یادم رفت بگم یک قرون از طرف خانواده همسرم بابت عروسی داده نشد یک کادو مختصر سر عقد دادن و همون بازم من همیشه گفتم وظیفه ندارن همین که کرمکی نیستن برای من کافیه 

2728

خلاصه دو سال بعد پدرم فوت شد و خدا رحمتش کنه برای ما دو قطعه زمین با ارزش و یک خونه دو طبقه که توش ساکن هستیم باقی موند دوتا برادر و یک خواهر دارم خواهرم ازدواج نکرده و طبقه بالا با پدرم زندگی میکرد از منم بزرگتره تو این مدت که تنها بود هر صدایی میومد شب نصفه شب میدویدم بالا هرچی درست میکردم برای خواهرم هم کنار میذاشتم و بعد از پدرم تا چند ماه موقع خواب میومد پیش ما منم دو سال بعد باردار شدم و تو این مدت هیچ حرفی از خونه و انحصار وراثت نبود بچه بدنیا اومد و یه سری از مشکلات ما شروع شد همسرم از قبل با اخلاق خواهرم مشکل داشت میگفت دخالت میکنه گاهی راست میگفت اما من همش بهش می‌گفتم کسی نمیتونه روی تصمیم من اثر بذاره و خلاصه کش مکش داشتیم  تا بچه که بدنیا اومد بیشتر شد یکبار خونه پدرشوهرم بودیم هنوز ده بچه نشده بود خواهرم و شوهرم داشتن صحبت میکردن خواهرم گفت خدا رو شکر کردی همچین دسته گلی بهت داده اونم با تندی گفت به خودم ربط داره که خدا رو شکر کنم یا نه من کپ کردم اصلا جای همچین جوابی نبود خواهرم مهمون بود پرحرف بدی هم نزده بود 

بعد از اون چند بار به من گفت به خواهرت بگو برای بچه دعا نخونه به اون چه ربطی داره منم مودبانه جوری مه ناراحت نشه می‌گفتم جلو شوهرم دعا نخون خلاصه ادامه داشت این حساسیتها تا اینکه خواهرم سال 96 ازدواج کرد یعنی به تمام معنا دهن منو شوهرم سرویس کرد واسه ساده ترین چیزها ساعتها بحث میکرد و من براش توضیح میدادم و آرامش میکردم بدیش این بود که باجناق جدید میومد طبقه بالای ما

خدا بخیر کنه آخر داستانت رو

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ   سوره بقره آیه ۱۸                       ((لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ)) 
2738

واسه کادوی عقد یه انگشتر یادگاری مادرم رو فروختم برای عروسی هم یه دستبند که حتی یک قرون برای خواهرم خرج نکنه پشیمون هم نیستم زندگیشون شروع شد این وسط برادرام رو گفتیم بیان تکلیف خونه رو روشن کنن که بالاخره خونه رو دادن به ما با یک تیکه زمین ما تاخت زدن این وسط شوهر من هر روز غرررر که اینجا رو تو نگیر با پول فروش زمین به خونه دیگه بخریم من میدونستم شوهر مرد خرید و فروش نیست هم ضرر میکردیم هم خونه رو از دست میدادیم با این حال همه مراحل باهاش مشورت میکردم که بهش بر نخوره از روزی که خواهرم ازدواج کرده تا حالا شاید ده بار نشده که بیاد پایین چهارتا پله اما شوهرم مدام میگه خواهرت روی تربیت بچه اثر میذاره خیلی محبت میکنه بچه بهش جذب میشه اگه من چیزی بگم پناه میبره به اون میگم بچه به محبت خاله و عمه احتیاج داره مگه خواهر خودت نیست بخدا اینقدر به این بچه محبت میکنه من اصلا تیغم برش نداره جرات ندارم خانه مادرشوهرم به بچه بگن بالا چشمت ابرو

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز