شاهزاده بایزید داستانی تراژدیک و جالب،فکر میکنم اخرای فیلم نشون بدن
در ضمن بر خلاف اون چیزی که تو فیلم نشون میده از شاه طهماسب(شخصی ضعیف و لاغر و ترسو)شخصیتی قوی و هیکلی درشت داشت،که معروف بود به جوت قمه،در ترکی یعنی دوشمشیر،همیشه با دو شمشیر جنگ میکرد،یکی در سمت چپ کمرش و دیگری در سمت راست کمرش.
شاهزاده بایزید
دشمنی مابین شاهزاده بایزید و سلیم
بعد از مرگ شاهزاده مصطفی و شاهزاده جهانگیر در سال ۱۵۵۳ میلادی (۹۶۱ ه ق) تنها دو پسر به نامهای بایزید و سلیم از سلیمان یکم باقی ماندند. رجال دربار بایزید پسر کوچکتر سلطان را به سلیم ترجیح میدادند و از طرفی سلیم بیشتر مورد توجه و اعتماد سلطان بود به همین جهت برای رسیدن به ولیعهدی رقابت سختی بین دو برادر درگرفت. اطرافیان بایزید با نالایق نشان دادن سلیم، ذهن او را نسبت به برادرش آشفته کردند و همین فتنهها او را وادار به مخالفت علنی نسبت به برادرش کرد. سلیم نیز دشمنی و مخالفت بایزید نسبت به خود را به اطلاع سلیمان رساند. بایزید که با مرگ مادرش خرم سلطان در سال ۱۵۵۸ میلادی (۲۶ جمادیالاول ۹۶۵ ه ق) نیرومندترین پشتیبان خود را از دست داده بود، توسط سلیمان از حکومت کوتاهیه برکنار و به حکومت آماسیه منصوب شذ. احتمالاً هدف از این برکناری دور کردن بایزید از صحنهٔ سیاست به علت محبوبیت بیشتر بایزید در منطقهٔ آناتولی بین طبقات لشکری و کشوری نسبت به سلیم بود. بایزید این برکناری را اهانت بر خود میدانست و حاضر به قبول امر پدر و ترک کوتاهیه نشد و همین امر سلیمان را خشمگین کرد. بحرانهای اقتصادی ناشی از دربار پرخرج سلطان سلیمان و فشار عمال دولتی، نارضایتی عمیقی را بین مردم آناتولی پدید آورده بود. ناخشنودی، بخصوص از سال ۱۵۴۰ میلادی (۹۴۶ ه ق) به بعد بیشتر شد و این امر سبب گردید تا مردم آناتولی متوجهٔ بایزید شده علیه قدرت مرکزی از وی حمایت نمایند. بایزید در مدتی که در آناتولی بسر برده بود توانست موقع خود را مستحکم نموده طرفدارانی در شهرهای مختلف برای خود پیدا کرده و برای کسب قدرت و رسیدن به سلطنت و برای دفاع از خود سپاه منظمی ترتیب داد. سلطان سلیمان از عصیان پسر سخت عصبانی بود و دستور داد سپاه بزرگی به فرماندهی پسرش سلیم برای دفع وی اعزام گردد. سلیمان در فرمان خود افرادی را که از قشون سلیم کشته شوند «شهید» و کسانی را که از جانب بایزید بقتل برسند «اشقیا» قلمداد نمود، سلیمان در ضمن، فتواهایی در مورد قتل بایزید و اطرافیان وی از پیشوایان مذهبی دریافت نموده بود.
جنگ بایزید و سلطان سلیمان
در جنگی که در نزدیک قونیه درگرفت، بایزید شکست خورد و به طرف آماسیه گریخت و برای زدودن خشم پدر نسبت به خود از او تقاضای عفو کرد اما سلطان به شرطی حاضر به پذیرش عفو او شد که تمامی بزرگان و اطرافیان بایزید به دست او کشته شوند. هر چند بایزید سه تن از اطرافیان خود را سر برید و سر آنها را به نزد سلطان فرستاد اما نه تنها تن به کشتن مابقی رضایت نداد بلکه به تقویت سپاه خود پرداخت و بیش از پیش باعث خشم سلیمان شد. سلطان سپاه دیگری را برای سرکوب او فرستاد. بایزید به طرف ارزروم عقب نشینی کرد و در آنجا مورد استقبال قرار گرفت اما پس از چندروز سپاهی با ۴۰٬۰۰۰ هزار سوار به جنگ او آمد و بایزید چون توان جنگیدن با سپاهی چنین بزرگ را نداشت همراه با ۴ پسر خود و ۱۰٬۰۰۰ نفر سرباز و چند تن از امرای خود به ایروان (در کشور ارمنستان کنونی) رفت. حاکم آنجا شاه قلی سلطان استاجلو بود که از طرف شاه طهماسب حکومت میکرد. او فرستادهای نزد پادشاه ایران فرستاد و ماجرای آمدن بایزید را به اطلاع او رسانید و سپس بایزید را با درخواست پناهندگی به سوی شاه طهماسب اعزام کرد. طهماسب امان نامهای برای بایزید نوشت و دستور داد که بایزید را به قزوین پایتخت صفوی بیاورند.
پناهندگی بایزید به ایران
شکست بایزید از برادرش سلیم و فرار او به ایران سبب بروز اختلافات بسیاری بین مردان و دستگاه حکومت عثمانی گردید و در سیاست خارجی امپراتوری عثمانی هم نقش بسیار مهمی را بازی کرد. این حادثه در آناتولی باعث اغتشاشات و دگرگونیهای مهمی شد. همانطور پس از قرارداد صلحی که چند سال پیش ۱۵۵۵ میلادی (۹۶۲ ه ق) بین ایران و عثمانی بسته شده بود، پناهندگی بایزید موضوع جدیدی بود که بر رابطهٔ این دو کشور میتوانست تأثیرگذار باشد. شاه طهماسب در مورد پناهندگی بایزید اظهار داشته بود که این پناهندگی در واقع عطیهای است که در مقابل پناهنده شدن القاص میرزا (در سال ۱۵۴۹ میلادی، ۹۵۶ ه ق) برادرش به امپراتوری عثمانی به وی اعطا شدهاست.
قبل از رسیدن بایزید به قزوین سلطان سلیمان هدایای بسیاری را به دربار ایران فرستاد و از شاه طهماسب خواست که بایزید را به او تسلیم کند. قصد سلطان سلیمان از این سرعت عمل این بود که قبل از رسیدن بایزید به قزوین ذهن شاه طهماسب را نسبت به او بدبین سازد و ظاهراً در این اقدام موفق هم شد. بایزید به قزوین رسید و در ۱۵۵۹ میلادی ( ۲۱ محرم ۹۶۷ ه ق) با شاه طهماسب ملاقات کرد. سلطان سلیمان و پسرش سلیم به هر قیمتی بود خواستار استرداد و دست یافتن به بایزید و فرزندان او بودند اما از طرف دیگر شاه طهماسب مایل به درافتادن و شروع جنگ دیگری با عثمانی بر سر پناه دادن به بایزید نبود. او سعی کرد میانه را گرفته و پدر و پسر را آشتی دهد و به همین جهت نامههای متعددی بین شاه طهماسب و سلطان سلیمان مبادله شد که در تمامی این نامهها سلیمان با اصرار خواستار تسلیم بایزید شده بود. همچنین برطبق صلح آماسیه، پناهندگان بایست به کشور خود عودت داده میشدند. سرانجام شاه طهماسب خود را ناگزیر دید که برای اجتناب از خطر درگیری با قوای عثمانی، پناهندهٔ خود را تسلیم کند. تمهیدی که برای توقیف بایزید بکار رفت این بود که او به توطئهچینی برای قتل شاه طهماسب و ارتباط با تجزیهطلبان ایران متهم شد. شاه طهماسب در تذکرهٔ خود مینویسد که «بایزید با حلوایی که از کشور خود آورده بود تصمیم داشت ما را مسموم کند که وسیلهٔ محمد عرب به حقیقت موضوع پی بردم.» هر چند در نامهای که شاه طهماسب به سلیمان فرستاد اینطور معلوم است که تسلیم بایزید تنها بخاطر به دست آوردن رضایت سلطان بودهاست.
قتل بایزید
شاه طهماسب برای استرداد بایزید به سلطان سلیمان قانونی جواب مثبت داد و در نامهای در مقابل تسلیم بایزید ۹۰۰٬۰۰۰ سکهٔ طلا از جانب سلطان سلیمان و ۳۰۰٬۰۰۰ سکه طلا هم از جانب سلطان سلیم درخواست نمود و در ضمن پیشنهاد کرد تا قلعهٔ قارص هم اعاده گردد تا در مقابل، بایزید در ارزروم به مقامات عثمانی تحویل شود. بعد چون شاه طهماسب توقعات خود را از این نیز بالاتر برد، خشم سلیمان برانگیخته شد و او را تهدید به جنگ کرد او خطاب به طهماسب نوشت که «بعد از انعقاد قرارداد صلح بعضی اوضاع ناشایسته و اطوار ناپسندیده از جانب شاه طهماسب ظاهر و آشکار شدهاست و به همین جهت تصمیم دارم برای دفع ارباب فتنه و فساد اقداماتی بنمایم.» اما سلیمان در این وضع، جنگ با شاه طهماسب را برخلاف منافع خود احساس نمود باز هم ملایمت را به خشونت ترجیح داد زیرا نامهای برای شاهزاده سلیم فرستاد و به وی دستور داد تا وسیلهای فراهم کند که درخواستهای شاه طهماسب عملی گردد. از سوی دیگر پادشاه ایران نامهای با خط خود به سلیم فرستاد و از وی خواست تا بعد از تسلیم، بایزید و فرزندانش را بقتل رساند. زیرا پس از قتل رستم پاشا شخص مقتدری در خاک عثمانی نبود تا از بایزید جانبداری کند از جانب دیگر علاوه بر خود بایزید قتل فرزندان وی هم بوسیله سلیم امری لازم تلقی میشد تا بعدها تهدیدهایی از طرف آنها متوجهٔ سلیم نشود. اما سلطان سلیمان در نامههای خود اشارهای به قتل بایزید نکرده فقط درخواست استرداد وی را نمود.
سرانجام برای پس گرفتن بایزید، خسرو پاشا به همراه ۲۰۰ نفر مأمور عثمانی در ۱۵۶۲ میلادی ( ۱۴ ماه ذیقعده ۹۶۹ ه ق) وارد قزوین شدند. به دستور شاه طهماسب یک هفته بعد در ۲۱ ماه ذیقعده بایزید تسلیم یکی از معتمدین شاهزاده سلیم شد و او بنا به فرمانی که از سلیم داشت بلافاصله او را با طناب به قتل رساند. بعد از قتل شاهزاده بایزید چهار پسرش اورخان، عثمان، عبدالله و محمود نیز به سرنوشت پدرشان دچار شده، بقتل رسیدند. با وجود دشمنی مذهبی که بین ایرانیان و عثمانیها بود،اهالی قزوین از اقدام به چنین کاری سخت متنفر شده فرستادگان سلطان را در هرکجا میدیدند برایشان سنگ پرتاب مینمودند.
بعدها جنازههای این پنج شاهزادهٔ عثمانی را به سیواس بردند و در بیرون باروی آن شهر به خاک سپردند. پنجمین و کوچکترین پسر بایزید نیز که سه ساله و در بورسه بود، به قتل رسید. پس از قتل بایزید، برای طهماسب مقداری کمتر از آنچه وعده داده شده بود، یعنی ۵۰۰٬۰۰۰ سکهٔ طلا فلوری همراه هدایایی گران قیمت ، فرستاده شد.