2737
2739
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



ما هنو در شرف نامزدی هستیم 

خونواده من اول گفتن سال تولدم به میلادی ینی 1995 اونا در کمال ناباوری بی چکو چونه قبول کردن 


ولی بابای من الان نظرش عوض شده میگه همون 313 تا کافیه فقط خواسته امتحان کنتشون 


من راضی ام 

👄💄👠
2728
یعنی موقع طلاق گل مریم میخوای ازش؟ بهش میگی گلامو بده؟؟؟

چرا طلاق؟زبونتو گاز بگیر 

گل مریم دوست دارم همینجوری میگیره

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

🔴🔴يك عدد سكه بهار آزادي🔴🔴

قرار من با خدا اين شدكه.....من چشمهامو ببندم...دستمــٌ بذارم تو دست خدا وباهاش برم جلو....خٌـــدايا توي مسير دستمو ول نكني....مواظب سنگـاي جلوي پام باشي....من تا جايي چشمامو باز نگه داشتم كه ميدونستم چي خوبه و چي بد....ولي از اين به بعدش با تو.....من اسمشو ميذارم دوستي و تكيه به تو.....و تو اسمشو بذار تَوكٌـــل...ميدونم از توكل به هركس پشيمون ميشم ولي از توكل به تـــو هرگـــز....مواظبمون باش و هوامونو داشته باش❤️
2738
اره  پیشنهاد خودش بود   چون ما یکم ازدواجمون به سختی انجام شد   خانوادم راضی نبودم &n ...

بیچاره خانوادش چطور راضی شدن

خیلی سخته واسه پدر و مادر که شاهرگ بچش بشه مهریه😐 شوخیشم قشنگ نیست..

آدم کل ثروتشو به عنوان مهریه بده بره، ولی شاهرگ بچه نه ..!!!!😑

💙 دلیل نفسام 💙 پسرام 💙 دارم میرسم به آرزوهام کم کم💙
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687