سلام دوستان
کل تاپیک رو خوندم
منم هفته ۳۵ ام و بارداری دوم
بچه اولم تو ی ۳۸هفته با پارگی کیسه آب بدنیا اومد
از هفته ۳۴ هر روز یکساعت پیاده روی داشتم و نرمشهای مخصوص لگن رو انجام میدادم
۳۷ هفته رفتم معاینه لگن و گفت اوضاع خوبه و میتونی طبیعی زایمان کنی
از همون شب دردام بیشتر شد ولی پیاده روی رو ول نکردم و حداقل یکساعت رو با وجود درد پیاده روی میکردم
دو سه روز بعد از معاینه بود که یه ترشح خیلی غلیظ خونی و بزرگ ازم دفع شد و فهمیدم که تا ۴۸ ساعت دیگه زایمان میکنم
و دقیقا پس فرداش از خواب که پاشدم کیسه آبم پاره شد و یهو همش تخلیه شد
تا دوش گرفتم و ساکمو بستم و رفتم بیمارستان ساعت ۱۱ صبح بود
ساعت ۱۲ اومدن آمپول فشار زدن
کم کم دردام شروع شد اینو بگم که به صورت درازکش دردا وحشتناک بود شروع کردم به ناله کردن
بعد به خودم اومدم و پاشدم جفت تخت.هر وقت درد میومد دستامو به دیوار میزدم و نفس عمیق میکشیدم و قر میدادم.گاهی هم با یه دستم کمرمو تند تند ماساژ میدادم
ساعت ۳ بود که معاینه کردن ۶ سانت بودم.رفتم دستشویی و باز با همون حالت دستم به دیوار با دست ریگه آب گرم میگرفتم به کمرم و شکمم خیلی آرامش بخش بود
نیم ساعت یا بیشتر طول کشید وقتی اومدم بیرون حس زور زدن داشتم و به ماما گفتم معاینه کرد و گفت ۹ سانتی بزار با دستم بازت کنم که فول شی دیگه.وای انقدر دردم اومد که ناخداگاه با پام زدم رو سینه ماما و هولش دادم بیچاره پرت شد عقب😁
بعد ازش معذرت خواهی کردم چون دست خودم نبود واقعا
گفت حالا دستاتو بزار پشت رونات و زور بزن هی زور میزدم میگفت بازم😩
حالا نمیدونم من بلد نبود زور بزنم یا بچه درست تو لگن نبود از ساعت ۴ تا نزدیکای ۵ زور زدم😖
خیلیخسته شده بودم 😩😩ماما بردم رو تخت زایمان و با دوتا زور دخترم ساعت ۵ بدنیا اومد خداروشکر زیادم بخیه نخوردم ۳ تا داخلی و ۵ تا بیرونی
ولی بعد زایمان اینقدر کوفته بودم خسته نا نداشتم مامانم نی نی رو اورد گفت باید شیرش بدی گفتم نمیتونم😐
همونطوری دراز کش مامانم سینه مو گذاشت تو دهن دخترم وای چشای دخترم موقع شیر خوردن یادم نمیره چطوری داشت نگام میکرد😍😍😍
من آقا بعدش هی ادرارم میگرفت با اون وضعیت و خونریزی و سرم هر ربع ساعت میرفتم دستشویی
نمیدونم بخاطره ورمم بود یا بخاطره سرم
اومدن بخیه ها رو معاینه کردن و شکمم فشار دادن
از شانس گند من هنوز تو ریکاوری بودم شیفت عوض شد
شیفت جدید دوباره اومدن معاینه و فشار دادن شکم دیگه رمقی برام نمونده بود😵
طوری که وقتی اومد سرممو چک کرد دید آنژوکتم خراب شده و خواست دوباره بزنه من گریه میکردم و میگفتم توروخدا ولم کنین دیگه 😢😢😢😭
ماما خنده اش گرفته بود گفت زایمان کردی تمام حالا بخاطره یه آنژوکت داری گریه میکنی😅
حالا با همه این اوصاف من برای بار دوم نمیدونم چرا میترسم انگار چون میدونم چه مراحلی در انتظارمه ترس برم داشته
دعا کنین بتونم پسرمم راحت بدنیا بیارم دیشب دکترم گفت نی نیت تپل شده هواستو بده😞