سلام دوستاي گلم
امشب خواهرم زنگ زد گفت شام بريم خونشون، عيد ديدني هنوز نرفتم خونشون. شوهرم اخماش رفت تو هم كه من نميام چه دليلي داره كه شام بريم منم گفتم باشه ولي بازم اخماش تو همه و باز نميشه، من باردارم عوض اينكه اون منو درك كنه همش من دارم كوتاه ميام.
ميگم به اين بچه فشار نياد دلم نميخواد استرس بكشه بچم همش همه چي رو فيصله ميدم ولي ديگه الان اومدم دراز كشيدم از خستگي و ناراحتي.
تمام عيد خانواده ش از اهواز پاشدن اومدن خونه ما بخور و بخواب، با اون خستگي اول بارداري بشور و بپز و بيار و ببر بعدش كه رفتن هم مدام بريم خونه اين فاميل و اون فاميل عيد ديدني. بعد كه مامان من زنگ زد گفت عيد ديدني ميخوايم بيايم خونتون اخماش رفت تو هم كه من الان كار دارم باشه براي يه وقت مناسبتر.
خيلي خيلي خودش و خانوادش دوست دارن منو بكشن سمت خودشون و دوست دارن رابطه من با خانوادم كمرنگ بشه. نميدونم چيكار كنم، خواهشاً جواب هيجاني ندين، اگر راهكاري به ذهنتون ميرسه بهم بگين. ممنون