2737
2739

یکم از زندگیم میگم تا بدونید توچه شرایطی هستم.

8ساله ازدواج کردم یه پسر سه ساله دارم که عاشقشم تنها دلخوشیمه تو زندگی.

از اول زندگی مشترکمون با شوهرم مشکل داشتم هیچوقت یادم نمیره دو سال اول زندگی چه زجرهایی که نکشیدم از دستش ولی دوستش داشتم در واقع برای اولین بار عاشق شده بودم  عاشقانه دوستش داشتم هر چند ازدواجمون سنتی بود .بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم تاحالا اون روی واقعیشو نشونم نداده بودواز همون موقع دارم با یک موجود سرد وبی احساس زندگی می کنم خیلی اذیتم کرده خیلی با سردیش با بی توجهیش و....هیچوقت باهام بازار وخرید نیومدهمیشه تنها بودم وهستم اگرم میومد انقدر غر غر می کرد واز پو شش وقیافم ایراد میگرفت وتذکر میداد خلاصه اینقدربداخلاقی میکرد که پشیمونم میکرد که پشت دستمو داغ کنم دیگه ازش نخوام همراهم باشه .اگر خودش باهام هیچ جایی نمی اومد نمیزاشت تنها هم برم میگفت یا باید با مادرم بری یا مادرت یا خواهرات خلاصه تنهایی نه.خدایا چقدر اذیت شدم اینقدر تحقیرم کر د اینقدر ازم ایراد گرفت اینقدر محدودم کرد که تمام اعتماد به نفسم رو ازم گرفت شدم یک موجود افسرده تنها که در ظاهر زندگی خوبی دارم یعنی هیچ  وقت در مورد مشکلاتم به کسی چیزی نگفتم طوری که خیلیها شوهرم روتحسین میکردن وبه زندگی من غبطه میخوردن.گذشت تا خدابهم پسرموداد الان پسرم بزرگ شده سه سالشه ولی من تنهاتر از قبلم بااین تفاوت که توانم کم شده وصبرم داره تموم میشه مگه یه آدم چقدر میتونه تحمل کنه اما الان بخاطر پسرم  محکومم به تحمل کردن وسوختن وساختن شوهرم عوض بشونیست ومن حالم خبلی بدتر از قبله اصلا شدم یه مرده متحرک آخر وعاقبتم چی میشه فقط خدا میدونه و بس...

ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



2742
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687