من ۵ماه عروسی کردم تا الان باخانواده همسرم تو ی خونه زندگی کردیم تو این مدت حتی یه بار هم به خانواده همسرم بی احترامی نکردم به خداحتی به خواهرکوچیکش که ۱۰سالشه حالاانشالله تادوسه روز دیگه میریم خونه خودمون امروزوسیله هامون جمع میکردیم مادرشوهرم همش ناراحت بود منم سعی کردم درکش کنم آخه همسرم تک پسره گفتم مادره ناراحت دوری پسرشه هرچندبایدخوشحالم باشه به نظرم که پسرش داره مستقل میشه
امشب دوست مادرشوهرم که یه خانوم خیلی مهربون وباشعوره اومد خونه پدرشوهرم همه نشسته بودیم مادرشوهرم همش باهاش حرف میزداونم مشخص بود که داره بامن میگه چون دوستش همش میگفت اشکال نداره
بزاربرن سرزندگیشون اونم برگشت باصدای بلند گفت من فقط دلم واسه پسرم تنگ میشه بایدبعد۲۷سال تقدیم بقیش کنم😓