سلام خیلیا مون شنیدیم که میگن بیش از حد خودتونو به مریضی نزدید از چشم شوهرتونو و بقیه میوفتید منم اکثرا همینکارومیکردم ولی قضیه برعکسه.مادرشوهرمن همیشه میگه اینجام درد میکنه اونحام درد میکنه .ولی عزیزتر میشه جوری که همه هواسشون هست به این چیزی نشه.اونسری چهار روز پیش از پله برقی افتاده بود ما رفتیم خونشون من زود رفته بودم همه کار میکرد بالای چهارپایه هم رفت حتی همینکه شوهرمو باباش اومدن از اشپزخونه اومد یهو سرشو گرفت وایساد چشماشو بست یعنی سرم داره گیج میره دوباره میرفت اونور سرحال بود میومد اینور حالش بد بود
چشم برهم زدنی مرد کوچک من بزرگ مردی میشود که برای نگریستن به چهره ماه مردانه اش باید سر بالا کنم.
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
به سوال دیگه اونم اینکه راهنماییم کنید چکار کنم همینکه پسرمو میبینه میگه این تب داره با وقتی به ذره پسرم نق میزنه میگه این مریضه یک جاش درد میکنه درحالی که اینجوری نیست.ولی مثلا بچه خواعرظوهرم وفچقتی به دنیا اومد ناخن نداشت اون رو از من تا همین الان قایم کرده من از جای دیگع شنیدم.
چشم برهم زدنی مرد کوچک من بزرگ مردی میشود که برای نگریستن به چهره ماه مردانه اش باید سر بالا کنم.
مادر شوهر منم همینه البته فقط برای شوهرش قابل قبوله بچه هاش دیگه شناختنش همیشه مطب دکتراست ولی نصف قرص هایی که میدن رو نمی خوره میگه معده ام سوراخ میشه
مادرشوهر منم تا ببینه من مریضم مریض میشه باید ببرنش بیمارستان... تازه من اصلا لوس نیستم ولی چون شوه ...
مادر شوهر منم همینطوره فقط بدتره.دخترم که مریض میشد ما با اضطراب شبونه میبردیمش بیمارستان .شوهرم از نگرانی با خواهراش درمیون گذاشته بود اونا هم نگران شده بودن به مادرشون که شهرستانه گفته بودن.مادرشوهرم تا فهمید زنگ زد به شوهرم گفت بابات سرطان گرفته سریع خودتو برسون!!!شوهرم بنده خدا باور کرد بچه و من تو بیمارستان بودیم شوهرم رفت شهرستان دید باباش از خودش سالمتره!!!یه بار دیگه هم دخترم بیمار بود انقدر نگران بودیم شوهرم از لاین BRT رانندگی میکرد که سریع برسیم بیمارستان با فلاشرهای روشن و بوق و اینا .نگو به مامانش خبر دادن .دوباره زنگ زد گفت من قلبم باید جراحی بشه الان بیمارستانم گفتن باید ببریدم بیمارستان تهران فقط اونجا میشه جراحی بشم!!!و هزارتا مورد از این دست.زنه روانیه بدبخت
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.❣دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان. اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم داشته باشم. دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند. یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند. آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی می تواند بگذارد. معلوم است، "خورشید"! اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز می کند ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، "شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده. دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. "نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م. دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست. تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم. دلم میخواهد یک دختر داشته باشم. دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم. هیچ اسمی توصیفش نکند. همه چیز باشد و هیچ نباشد. از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود. رهای رها باشد! آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد🌹🥀🌺🌹🥀🌺🌷⚘
مال منم همیشه قلبش داره منفجر میشه بش میگفتیم چرا نمیای خونمون میگفت حالم بدمیشه تو ماشین 😩حالا فک کنین تو یه شهریم ک نهایت فاصله بینمون ۳/۴کورس تاکسیه😩بعد یهو شنیدیم رفته یه شهر دور خونه اون یکی پسرش😒دروغگوئه کلاهمیشه هم در حال مظلوم نماییه
هیچکدوم از ما نمیدونیم که داستانمون کی تموم میشه...
مادر شوهر منم همینطوره فقط بدتره.دخترم که مریض میشد ما با اضطراب شبونه میبردیمش بیمارستان .شوهرم از ...
دقیقا مثل شوهر من یه بار رفته بودیم با خانواده من شمال .. زنگ زد تو راه گفت بابت مریضه وداره میمیره و شوهر منم استرس گرفت داشت میمرد حالا من زنیکه رو میشناختم اخرش انقدر عصبی شدیم هر دو وسط خیابون میون فامیل یک دعوا مرافه ای بینمون راه انداخت که نگو.. اخرشم فهمیدیم باباش فقط اسهال بوده..البته من میدونستم قصدس فقط بهم زدن سفر ما بود..
بذار برسین به سن مادرشوهرتون آنوقت درک می کنید کاش میتونستیم زودتر درک کنین آدم هر چی ...
همونقدر که حساس تر میشن عقلشون هم بیشتر میشه خدایی خیلی وقتا حرکاتشون نشون دهنده بچه بودنشون هس البته مادرشوهر من خودش یپا مرده این لوس بازی ها رو نداره
اسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...قصه این است چه اندازه کبوتر باشی....