بچه ها دیروز منو شوهرم بحثمون شد
وسط بحث ما پدرش اومد گف تو برو پایین منم رفتم پایین و اون باشوهرم بحث میکردم من نشستم تو پله ها پدرش گف برو پایین بشین رو مبل منم از حرصم پاشدم رفتم نشستم تو حیاط باباش اومد بلند بلند گف مگه نمیگم برو خونه چرامیای حیاط منم باحرص و عصبانیت رفتم خونه پدرش اومد گف یا یکم زبونتو کوتاه کن یا برو خونه پدرت
منم بلند شدم رفتم بالا خونمون شوهرم گف برو پایین گفتم نه مادرشم بالا پیش شوهرم بود کمدمو باز کردم لباسامو ریختم زمین گفتم من میرم پدرشم گف زنگ میزنم بابات بیاد بیاد تا نیاد نمیذارم بریم گفتم من بااونم نمیرم تنها میرم مادرش لباسامو ازم گرفت گذاشت زمین میگف یکم اروم باش یکم اروم باش درست میشه پدرشم دید لباسامو ریختم گف همه حارو به هم نزن گفتم نترس جم و جور میکنم بد میرم و صورتمو ازش برگردوندم شوهرم هم لباسامو میذاشت تو کمد و از دستم میگرفت
بعد باباش اومد یواشکی گف من اونجور گفتم که تو بگی ببخشید وگرنه من نمیگم ک بری
از دیشب عصابم خورده بدجور نمیدونستم دیگه باکی حرف بزنم یکم دلم خالی بشه گفتم اینجا بنویسم یکم خالی بشم
نمیدونم چیکار کنم من جایی که یکی باهام اونجور حرف بزنه نمیتونم بمونم چیکار کنم بنظرتون خیلی داغونم