بچه ها مادرشوهر من متاسفانه خیلی به بچه هاش وابسته و هرجا اون بخاد بره ما هم باید باشیم ۴ ۵روزی بود همش باهم بودیم حتی۱۳به درم من با مامانم اینا نرفتم به خاطر شوهر باهاشون رفتیم دوباره دیرروز زنگ زده همه رو دعوت کردم پاشید بیاید منم یکم سرما خورده بودم از طرفی حوصله نداشتم دوباره برم اونجا شوهرم بهش گفت ما نمیایم یعنی بهت بگم این روانی نزدیک ۵بار زنگ زد خونمون هردفعه ما گفتیم نمیایم شوهرشو فرستاد جلو اونم چند بار زنگ زد دیوونمون کردن البته کارهمیششونه دوباره بعد مهمونی۳بار زنگ زدن که چرا نیومدین
شوهرم خیلی وابستشون نیست ولی مامانش دست از سرمون برنمیداره میخاد همش حرف حرف خودش باشه اعصابمو از دیروز خورد کردن بگید چیکار کنم