عزیزم منم عین همین شرایطو گذروندم
حالا خوبه مال تو برادرشوهرن مال من پسرهای خواهرشوهرهام بودند
از صبح تا شب خونه ما بودن یکیش از من ۲ سال بودیکیش هم ۴سال کوچکتر.فکر کن مارو مهمون دعوت میکردن اینام مثل دم میفتادن دنبالمون ماماناشون یه بار نمیگفت زشته اونا جوونن یا هر چی. تازه سفارش میکردن به شوهرم پیش هم بخوابین اینا میترسن 😐😑
تازه حرف خونه منم میبردن به ننه هاشون
آخرش دیگه طاقتم طاق شد دوقلوهام ۶ماهه بودن اونوقت. تولدم هم بود مامانم دعوت کرده بوداینا هم طبق معمول بودن تو راه برگشت به شوهرم گفتم فلانی ها رو ببر برسون خونشون.کوچیکه برگشت گفت بابام اینا الان خوابن گفتم اشکال نداره بیدار میشن رفتیم دیدیم چراغ ها خاموش انگار نه انگار بچه هاشون بیرونه.
منم شمارشو گرفتم با یه لحن طلبکارانه گفتم ببخشید مزاحم خوابتون شدم بچه هاتو آوردیم دم درن....اگه اجازه بدین ما هم زن وشوهریم دلمون زندگی میخواد گفتم قطع کردم.
بماند که چه دعوایی شد ولی همه طرف منو گرفتن پاشون بریده شد