2737
2734
عنوان

بازم خانواده شوهر

417 بازدید | 29 پست

سلام.راستش آنقدر دلم گرفته .ولی نمیشه اینهمه کاراشون رو بنویسم هرکی میخواد بیشتر اینا رودبشناسه بره تاپیک هامو بخونه.راستش من توشهر شوهرم غریبم و ازخانواده دور.اون جاریم خواهرزاده مادرشوهرمه.ماهردوتامون بچه یکسال ونیمه داریم.راستش بچه من نارس به دنیا اومد از اول خیلی حساس بودم سرما نخوره بخاطر ریه هاش و اینا.انقدر اذیتم کردن که نگم بهتره .اون جاریمم خودشیرین.امروز رفتیم سیزده.من اصلا دلم نمیخواس برم.گفتم بچه مریض نشه شوهرم اصرار کرد .رفتیم.اینا عادت دارن زود میرن دنبال ماهم اومدن.تا اونجایی که رفتیم یکساعتی راه بود.ما جنوبیم.توی بیابون محیط باز...رفتیم ...اونجا یه باد شدیدی.هشت صبح بود هوا سرد.منکه همش حرص میخوردم.تا پیاده شدیم یع بادی بود توشهر هوا خوب بود.تو بیابون اینطور بود.یعنی باد مارو تکون میداذ.اینا شروغ کردن چادر وصل کردن..بچم.تو ماشین نمی ایستاد هی گریه میکرد منو بزار برم بیرون.خلاصه من دیدم چه سرده گفتم کاش من برم خونه این هوا بچه رو مریض میکنه.یهو پدرشوهرم داغ کرد زد رو ماشین جمع کنین بریم...و اینا..بعد که چادر درس کردن...اصلا نمیومد بشینه.باورتون میشه..همش بغض داشتم...بخاطر بقیه گه روزشون خراب نشه حرفی نزدم.ولی شوهرم به مادرشوهرم گفته بود...خیلی روز بدی بود.اینم بگم من ازخانواده دورم.دوس نداشتم بچه مریض بشه چون میخوام برم شهرمون.

من کاربری قدیمی ام....😘😍

مگه دور از جون بچت الان مشکلی داره؟

بعضی وقتا با اینکه تو اوج خوشبختی هم نیستی میگی خدا رو شکر باز آرامش دارم یهو یه اتفاقی کل زندگیتو زیر و رو میکنه انقدر که فاصله امروز و دیروزت اندازه یه روز نیس میشه اندازه یه عمر تلاش میکنی که برگردی به اون زندگی سابق که بگی مهم نیس میگذره ولی نمیشه درد یه جوری ریشه میکنه تو وجودت که خودتم یادت میره یه زمانی خوب بودی..‌


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
باید پایه باشی منم ی زن دایی دایی دارم اینجوریه رو مخه کسی دوسش نداره اونا دوس دارن همه جمع باشن با ...

خب منو به زور بردن.من به شوهرم میگفتم تو برو من خونه میمونم

من کاربری قدیمی ام....😘😍
2738
نه اصلا....ولی من همش نگرانم مریض نشه

نگرانیتو درک میکنم یا اصلا نباید می رفتی یا رفتی باید تحمل میکردی بچه رو خوب می پوشوندی چندسالشه بچت؟

بعضی وقتا با اینکه تو اوج خوشبختی هم نیستی میگی خدا رو شکر باز آرامش دارم یهو یه اتفاقی کل زندگیتو زیر و رو میکنه انقدر که فاصله امروز و دیروزت اندازه یه روز نیس میشه اندازه یه عمر تلاش میکنی که برگردی به اون زندگی سابق که بگی مهم نیس میگذره ولی نمیشه درد یه جوری ریشه میکنه تو وجودت که خودتم یادت میره یه زمانی خوب بودی..‌
خوب از  اول نمیرفتی تو که میدونی بچه ات حساسه

راستش اگه به من بود پامو نمی گذاشتم...به زور بردن.بعدم پدر شوهرم عادتشه.عقد هم بودیم منو یه بار جلو جمع ضایع کرد.البته عادتشه با همه بد حرف میزنه

من کاربری قدیمی ام....😘😍
خب چرا نباید بری؟؟؟ خودتو بزار جای اونا اگه زن داداشت اینجوری باشه چ حسی داری نسبت بهش؟

خودشون هی میگفتن هوا بده کاش بریم...باز میگفتن سالی یه بار سیزده هست ولش کن بزار مریض شه بچه اس

من کاربری قدیمی ام....😘😍
نگرانیتو درک میکنم یا اصلا نباید می رفتی یا رفتی باید تحمل میکردی بچه رو خوب می پوشوندی چندسالشه بچت ...

نوزده ماه...چون می خواستم برم مسافرت دوس نداشتم مریض بشه

من کاربری قدیمی ام....😘😍
راستش اگه به من بود پامو نمی گذاشتم...به زور بردن.بعدم پدر شوهرم عادتشه.عقد هم بودیم منو یه بار جلو ...

چه بی درک پدرشوهرت....

ناراحتی رو به شوهرت ابراز کن بفهمه ناراحت میشی از این حرکات پدرشوهرت عادتشون نده اینجور باهات رفتار کنن...جایی هم دلت نیست بری عمرا نرو

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز