سلام بر برو بچ دوست داشتنی میخاستم خاطرات زایمانمو بنویسم ولی نی نی نمیزاشت😅کلی اذیت میکنه روز ۲۹اسفند رفتم بیمارستان شبش خابیدیمو صب روز یکم فروردین بلند شدیم کمی ارایش کردم خوشحال بردنمون یه لباس بی در پیکر بیحیا گونه تنمون کردن بعد سرم وصل کردنو نوار قلبو و فشار رو گرفتن دو نفر جلوم بودن اونا رو دونه دونه بردن اتاق عمل ساعت یازده نوبت من شد😮اومدن یه پارچه سبز انداختن روم میخاستن بزارنم رو ویلچر نذاشتم با مامانم خدافظی کردم زد زیر گریه😅منم دیدم زشته مث بز نگاش کنم اشک تو چشام جم شد و بغض کردمو از این اداها همسرمم رفته بود برام کمپوت بگیره😑😂نبود ک ادا عشقولانه در بیاریم دیگ بردنمون تو اتاق یَک اتاق بزرررگ یه تخت سبز وسطش با کلی وسیله ترسناک دورش تا اونموقع ک داشتم میخندیدم یهویی اینجوری شدمو😰ولی خودمو نباختم زدم بشوخی گفتم میخاین چیکار بسرم بدین گفتن نترس پاتو خم کن نفس عمیق بکش گفتم نمیشه بیحس شدم بعد بزارین گفتن ن دیگ پامو خمیدمو زدن سوند رو حس سوزش و درد داشت کمی ولی قابل تحمل بود بعدم یه اقای جوان امد و ما کمی خجالت کشیدیم میخاستم روی پاهامو بدم دوهزاریم افتاد ک دکتر بیهوشیه و کلا دارو ندارمو خاهد دید خلاصه بیخیال شدم خجالتو گذاشتم کنار نیشامو باز کردم طبق معمول دیگ گفتن کمرتو بگیر پایین پاهاتو شل کن شونه هاتم بنداز انداختم دوباره میگفتن شونه هاتو بنداز گفتم بابا بیشتر از این پایین نمیان اینا 😂دیگ سوزنو زدو دردم اومد کمی بعد پاهام شروع کردن خنک شدنو داغ شدن بعدم پرده رو انداختن رومو خابو بیدار بودم ک صدای گریه دخترم اومد کلی منتظرا رو دعا کردم ،گذاشتنش رو سینم خیلی حس خوبی بود خدا نصیب همه منتظرا کنه بعدم بردنم اتاق ریکاوری دستم میلرزید بعدم حسم برگشت دردا اومدن خیلی اذیت شدم دردش داغونم کرد بعد اومدن شیاف گذاشتن دیدن اروم نمیشم یه امپول زدن مثل اب رو اتیش بود سریع دردمو کشید پمپ دردم نگرفته بودم چون میگفتن بچه ک شیر مادر رو میخوره نمیدونم میره تو شیر و همچین چیزی سه بارم شکممو فشار دادن اونجام کلییی سرویس شدم😐😐😐کلا رو هم رفته بد نبود ولی هم سزارینش هم طبیعیش درد خودشو داره و ما خانوما اونقدر حس مادرانمون قویه ک حاضریم بخاطر بچه هر دردی رو تحمل کنیم انشالله نصیب همه منتظرا از این فرشته کوچولوها😍گل دخمل ما روز عید سی هشت هفته و پنج روز دنیا اومد