2752
2734
سوگند عزیز همیشه تاپیکتو دنبال می کنم و یه عالمه برای دختر گلت دعا می کنم و از خدا می خوام یه روزی که میام تاپیکو بخونم ببینم که نوشتی دختر گلت خوب شده و تو خوشحال هستی. عزیزم اینقدر خودتو ناراحت نکن تو باید انرژی داشته باشی . اگر تو از پا دربیایی کی به دختر گلت روحیه بده. می دونم واقعا سخته ولی باید تلاشتو انجام بدی. خیلی خیلی براش دعا می کنم .
صادرات و فروش مستقیم حوله ترک برند لادیک از کارخانه در شهر دنیزلی ترکیه کانال فروش ت ل گ ر ا م حوله لادیک در ایران ladiktowel برای اطلاعات بیشتر و نحوه سفارش با ایمیل در تماس باشید niki.gh@gmail.com


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سوگند جون یک توصیه دارم برات..میدونم الان شرایط سختی داری..مراعاته مادرت هم بکن..جلوش بی تابی نکن..اون الان هم برای شما ناراحته که دخترشی هم برای دخترت....اونها الان سنشون بالاست این استرس ها خدای نکرده از پا میندازتشون..صبور باش ..با گریه و زاری کار ی درست نمیشه ..انشالله مراحل درمان دخترت به خوبی طی شه... منم فکر کنم چون تو صورت کلی عضله داریم با گریه این عضلات تقویت می شن.
یکی از فامیل های نزدیکمون سه تا پسر داره ....پسر اول بعد از تولد زردی می گیره و چون دیر خونش رو عوض می کنن کمی سی پی شده و مخصوصا گوشش خیلی آسیب دید و کم شنوا است و حرکات فیزیکیش هم خوب نیست ..من کوچیکیش یادم نمیاد چون هم سنیم ..ولی مادرم می گفت مادرش با صبوری تمام دوران نوپاییش باهاش کار میکرد از نظر حرکتی و گفتاری.... پدر بچه چون روانشناس بود گفت باید بلافاصله بچه دیگه بیاریم تا بتونی تحمل کنی..خلاصه دو پسر سالم دیگه دارن..هر سه تا شون موفقند و چون باهوش بودن هر 3 تو مقطع دکتری تو آمریکان .... اصلا نا امید نشو و به تلاشت ادامه بده ..
2731
سوگند جان سلام از صمیم قلب برای دخترت و شما آرزوی بهترین هارو دارم انشآلله بتونی با سعی و تلاش و پشتکارت تو راهی که قدم گذاشتی موفق بشی امیدوارم هر چه زودتر خدا پاره تنتو شفا بده
اگه دوست 
سوگند جان - برادر منم این مشکلی که هدیه جان گفتند داره - دراثر زردی اینجوری شده اصلا راه نمیرفت - بلد نبود درست صحبت کنه و گوشش هم آسیب دیده بود ولی الان با پشتکارخودش و دعاها دیگران بخصوص مادرم کاملا مستقل شده کمی با بقیه بچه ها فرق داره ولی اگه یه روز خونه نباشه کارای خونه لنگ میمونه - همه خرید های خونه با اونه از همه بیشتر دوسش داریم هم خودش یاد گرفته چجوری با شرایط کنار بیاد هم ما بخدا زندگیمون هم اصلا لنگ نشده بخاطر مشکل برادرمون
هدیه جون هنوز معلوم نشده که چرا دختر من اینمشکل براش به وجود اومده اصلا معلوم نیست ژنتیکی بوده یا موقع زایمان یا چی منکه اصلا به فکر یه بچه دیگه نیستم ولی حتی اگه باشمم چطور میتونم این ریسکو قبول کنم که دومی سالم باشه تصمیم دارم هرچی توان دارم بذارم برای این بچم تا تمام مشکلاتش حل بشه من همیشه فکر میکردم که تو زندگیم 2 تا بچه میارم مهمم نیست که جنسیتش چی باشه فقط فکرمیکردم 2تا بچه لازمه زندگیمونه ولی الان حتی یه ذره هم به دومی فکر نمیکنم
سوگند جان الان برادرم راه میره - حرف میزنه و میشنوه من به دعا خیلی اعتقاد دارم تازه مامان من هیچ کاری جزء غصه خوردن براش نکرد ولی شما که عزیزم هر کاری از دستت بر بیاد براش میکنی پس به امید خدا بهتر جواب میگیری - فقط به خدا توکل کن
سوگند جان اگه مشکلی نباشه و دکترت اجازه بده به نظر من یه بچه دیگه خیلی کمک حالت میشه هم از لحاظ روحی هم در آینده برای بقیه کارات البته نه الان - یه چند سال دیگه که وضعیت دخترت معلوم بشه و بتونی براش سنگ تموم بذاری - به هر حال یه جایی این مراحل سخت تموم میشه الان ما چند تا خواهر برادریم که کلا شش دنگ حواسمون به برادرمون هست تا جایی که بابا و مامان بازنشسته شدند و ما اومدیم رو کار
مایسا جون ایشاله که برادر شماهم روزبه روز بهتر بشه منم توکل کردم و منتظر نشستم تا ببینم اینده بچم چی میشه همیشه تو زندگیم از انتظار کشیدن متنفر بودم چون ادم کم طاقتی هستم ولی الان این انتظارو باید تحمل کنم و راه به جای هم ندارم
مایسا جون نمیدونم شاید دخترم خوب شد که انشاله میشه و زندگی منم برگشت به همون روزای خوب و یه بچه دیگه میارم شایدم روزگار نخواستو امیدای من ناامید شد ولی با گذشت زمان من با شرایط کنار اومدمو برگشتم به زندگی و یه بچه دیگه اوردم شایدم هیچ وقت نتونم با این درد کنار بیامو راحت زندگی کنم که در این صورت بهتر یه طفل بی گناه دیگرو وارد این این دنیای پر از درد خودمون نکنم در هر صورت اینده من خیلی نا معلومه خییییییییییییییییییییلی
این همه ناامید نباش - تو حرفات معلومه شکستو قبول کردی قوی باش - به خودت تلقین کن که شادی و پر انرژی و فقط تویی که بیشترین کمک رو به دخترت میکنی چرا راه به جایی نداری هنوز خدا هست - امید هست و دخترت مادری داره به مهربونی تو در ازای گریه های کار درمانیش بعدش براش لحظات شاد و آرامبخش برنامه ریزی کن همه بچه ها به هر دلیلی گریه میکنند - بعضیها بدقلند - بعضی ها مشکلات دیگه ای دارند - این گریه هاش بخاطر سلامتی خود نازنینشه دل ما مادرها هم همیشه نازک و شکننده بخدا چند سال پیش برادرمو بردم بهزیستی برای ثبت نام در یکی از کلاسهای آموزشی کارشناس بهزیستی وقتی برادرمو دید گفت شما به این بچه ظلم کردید اگه کاردرمانیش میکردید باهاش کار میکردید این الان جاش تو دانشگاهها بود با بهترین رشته تحصیلی ولی پدر من فقط بخاطر اینکه کسی بچه شو اذیت نکنه از مهربونی بیش از حد این حقو ازش گرفت برادرم وقتی 26 سال سن داشت داشت جلو پای من گریه میکرد تو یه کاری برام بکن , منم میخوام مثل بقیه یه کار ی داشته باشم بابا نمیذاره بابام تهدیدم کرد که حق ندارم اونو از محیط خونه دورش کنم گفت اگه کسی بچه مو اذیت کنه عاقت میکنم نفرینم کرد ولی من کار خودمو کردم - بردمش بهزیستی - ثبت نامش کردم - اوایل برادرم افسرده شد وقتی دید مجبوره بین چه کسایی باشه _ برادرم هوشش خوبه ) ولی بعد بخودش بالید که هوزم از اون بدتر هستند هم دوره ای هاش ازدواج کردند - باور میکنی ؟
همیشه این شعرو با خودم زمزمه میکنم من دو سال پی در پی بچه های توی دلم رو که 6 و 5 ماهه بودند از دست دادم - سالم بودند و بسیار بسیار شیطون تو دلم امید تولدشونو داشتم نه رفتنشونو 6 ماه بسختی دوران بارداری سپری میکردم - میرفتم دکتر همه چیز عالی بود - پسرایی تپل - درشت - سالم و دختری که همچنان چشم انتظار تولد برادرش بود الان خیلی ترسیدم دیگه نمیخوام باردار بشم - ولی دخترم تا یه نی نی میبیه نمیتونه چشم ازش برداره و همیشه به خودش امید میده که ما هم بچه دار میشیم و اون میتونه با خواهر یا برادرش بازی کنه ازبارداری و سقط خیلی میترسم ولی فقط تنها امیدم خداست و بس دستمو محکم گذاشتم تودست خدا من دستمو سفت میگیرمو و خدا سفتتر اینقدر که تو از غم دخترت ناراحتی خدا از غم دوتائیتون تونمیتونی برای دخترت بیشتر از این کاری کنی ولی خدا میتونه برای هر دوتاتون بهترین کارا رو بکنه فقط بخدا بچسب - محکم بچسب
مایسا جون حرفای شما خیلی بهم قوت قلب میده باور کن من ناامید نیستم به این که دخترم خوب میشه ایمان دارم ولی نمیتونم به ناراحتیم غلبه کنم میدونم که حتی مثل بچه های عادی میشه ولی بازم به خاطر اون یه کم تردیدی که ته دلمه بی تابی میکنم من برای دخترم هر چی که لازم باشه انجام میدم و چون تلاش میکنمو دعا میکنم میدونم که نتیجه میگیرم ولی نمیتونم ناراحت نباشم چون واقعا قلبم شکسته واقعا قلبم شکسته منم همیشه ارزوی بهترین چیزارو برای دخترم داشتم میخواستم بی نقص باشه توی همه چیز باورت نمیشه وقتی باردار بودم بعد هر نماز یک ساعت دعا میکردم برای همه چیز دخترم برای سالم بودنش صالح بودنش زیبا بودنش برای بخت و اقبال بلند داشتنش ولی حالا خیلی برام سخته خیلی ولی اصلا ناامید نیستم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687