این همه ناامید نباش - تو حرفات معلومه شکستو قبول کردی قوی باش - به خودت تلقین کن که شادی و پر انرژی و فقط تویی که بیشترین کمک رو به دخترت میکنی چرا راه به جایی نداری هنوز خدا هست - امید هست و دخترت مادری داره به مهربونی تو در ازای گریه های کار درمانیش بعدش براش لحظات شاد و آرامبخش برنامه ریزی کن همه بچه ها به هر دلیلی گریه میکنند - بعضیها بدقلند - بعضی ها مشکلات دیگه ای دارند - این گریه هاش بخاطر سلامتی خود نازنینشه دل ما مادرها هم همیشه نازک و شکننده بخدا چند سال پیش برادرمو بردم بهزیستی برای ثبت نام در یکی از کلاسهای آموزشی کارشناس بهزیستی وقتی برادرمو دید گفت شما به این بچه ظلم کردید اگه کاردرمانیش میکردید باهاش کار میکردید این الان جاش تو دانشگاهها بود با بهترین رشته تحصیلی ولی پدر من فقط بخاطر اینکه کسی بچه شو اذیت نکنه از مهربونی بیش از حد این حقو ازش گرفت برادرم وقتی 26 سال سن داشت داشت جلو پای من گریه میکرد تو یه کاری برام بکن , منم میخوام مثل بقیه یه کار ی داشته باشم بابا نمیذاره بابام تهدیدم کرد که حق ندارم اونو از محیط خونه دورش کنم گفت اگه کسی بچه مو اذیت کنه عاقت میکنم نفرینم کرد ولی من کار خودمو کردم - بردمش بهزیستی - ثبت نامش کردم - اوایل برادرم افسرده شد وقتی دید مجبوره بین چه کسایی باشه _ برادرم هوشش خوبه ) ولی بعد بخودش بالید که هوزم از اون بدتر هستند هم دوره ای هاش ازدواج کردند - باور میکنی ؟