با عمم
منم بخاطر محدودیتهای مادرم تن به ازدواجی دادم که اصلا از هیچ جهاتی با هم نظر مشابه نداریم و اصلا زندگی مشترک رو فقط خیلی ببخشید توی چنددقیقه رابطه میبینه و بس. .... نه خرجی و نه درک نه صحبت و نه صداقت و. ..... توی عقد متوجه شدم با چه عوضی ای روبرو شدم خاستم جدا بشم که مادرم گفت درست میشه صبوری کن. ..... الان ده ساله هیچی درست نشده که هیچ. ... بدترم شده
ما فقط بخاطر خواهرشوهر مادرشوهرم دعوا میکردیم ک الان چند ساله خداروشکر راحتم.
اگر وسطش ی چیزی راجع ب خانوادم بود نمیگفتم.بقیه رو میگفتم و با مامانم دوتایی غیبت میکنیم و فحش بیشعور و این جور چیزا بهشون میدیم راحت میشم.
مامانم بیشتر از من اعصابش خورد میشه.خوبم ک باشیم باز پشتشون غیبت میکنیم.بعضی وقتا میگم نگو مامان!!میگه وای چ دلت صافه
کسی آدمودرک نمیکنه تادراون شرایط قرارنگیره مادرم وخواهرام هستن بادوستام ولی خیلی چیزهرونمیشع گفت بهترین سنگ صبورم خداس چون به کسی نمیگه تازه کمکم هم میکنه بدون چشم داشت ومنتی😍
دقیقا عین منی. .... هر روز آمار منو میگیره که ببینه با شوهرم خوشم یا نه. .... یع روز گوشی برندارم نذر و نیاز میکنه که اتفاقی نیفتاده باشه برام. ..... حتی شوهر عوضیم یه زنگ نزد سال جدید رو بهش تبریک بگه. ....ولی مامانم همیشه هواشو داشت و هنوزم داره. ...
