تو تایپیک قبلی گفتم که یه روز قبل از عید سره یه بحث کوچک با شوهرم(عقدیم)از خونشون قهر کردم و اومدم خونه.و امروز که روز ششمه زنگم زد و هر چی از دهنش دراومد بهم گفت.
گفتش تو اگه زن بودی عید من را خراب نمی کردی روز تولدم را زنگ می زدی حداقل.آبروی من را جلو خانوادت نمی بردی من را جلو باجناقها کوچک نمی کردی.
گفتش تو یه خر نفهمه الاغه درازه بی عقل هستی هیچی حالیت نیست وحیف آدم که بخواد با تو حرف بزنه .همچین عذابت بدم که آدم بشی تا دوماه عذابت میدم تا بشونمت سرجات .یه بلایی سرت بیارم که فقط زار بزنی .
زندگیم را گوه زدی رفت غرورم راشکستی .تازه داشتم جون میگرفتم میخواستم اول سالی خوش باشیم .خونه بگیرم وسایل بخریم.یه بلایی سرت میارم که هر وقت اسمم را شنیدی فرار کنی
خیلی حالم خرابه .خدایاااا
بهم بگید چکار کنم؟ کلا از چشمش افتادم .اصلا میگه نمیخام ریختت را ببینم