میخوام از اول شروع کنم و کامل زندگیمو براتون تعریف کنم
من ۱۹ سالمه و همسرم ۲۸
ما قبل ازدواج همیدگرو میشناختیم وهمسرم به من علاقه مند شد و اومد خواستگاری خونوادم خیلی مخالفت کردن اما اخر قبول کردن وازدواج کردیم بعد ازدواج خیلی پرخاشگر و عصبی وبد شد تااینک فهمیدم باخانمی ک بزرگتر ازخودشه و ۲ تابچه داره درارتباطه شوهرم گف:( این خانم ازمجردی بم زنگ میزد وچون شوهرش معتاده وبش محل نمیداد واس همین مجرد بودم من باش حرف میزدم واینا وتاالان ولم نکرده وخودش زنگ میزد بم) وشوهرم پشیمون شده بود
خواستم زندگیمو ول کنم امادیدم واقعا پشیمونه سیم کارتشو ازش گرفتم و گوشی
و اون خانم و ک رفتم خونش و تهدیدش کردم ازاونموقه شوهرم خوب شد و حواسش ب زندگی بیشتر شد
وهروقت یادم می اومد بهش میگفتم اونم آرومم میکرد اما مدتیه ک دیگ بش نمیگم چون نمیخوام موضوع واسش تکراری و عادی بشه
حالا بریم سر اصل مطلب
من الان کوچکترین کم محلی اگ ازش ببینم ناراحت میشم و بش شک میکنم
شوهرم قبلن ک میومد خونه بغلم میکرد و بوس وحرفای عاشقونه اما الان تقریبا ۱ هفتس اینکارو میکنه اما خیلی سردتر از قبل
مثلا تابش نگم بیا پیشم وچته چرا ساکتی نمیخندی و فلان واینا اون نمیاد سمتم
هروقتم بش بگم تغییر کردی باخنده ومهربونی ک مثلا قانعم کنه میگ نه من خودمم اما من حس میکنم یکمی سردتر شده امامن نمیخوام پاپیچش بشم هی خودم برم بغِلش وهی باش حرف بزنم ک پرو بشه میخوام خودشم بیاد سمتم
نمیدونم چطور باش رفتارکنم
الان اون ۶ ماهه خوب شده
اما این ۱ هفته حس میکنم ی خورده مث قبل نیست
یا حساسیت زیاد خودمه؟