2752
2734
عنوان

مامانهای آبان 92+ نی نی های ناز و سالم و باهوش

| مشاهده متن کامل بحث + 1218412 بازدید | 15785 پست
مهیا سه ماه و نوزده روزشه
سلام دوستان چندئ تا مورد :
1-مهیا دو سه روزه اشتهاش زیاد شده یعنی هر سه ساعت و نیم 120سی سی شیر خشک می خوره ؟دوستانی که نی نی هاشون هم سنن آیا اینطورین؟
2- به نی نی از کی باید دندون گیر داد؟
3- شما کل روز نی نی هاتون رو پوشک میکنید؟اصلا باز نمیذارید؟مادر شوهرم همش گیر میده یه کم بازش بذار پاهاش بد شکل میشه
میس ماری جان چرا نمی خوای بیای تو تاپیک ما دوست داریم خانم شعار تاپیک رو یادت رفته "نترسید نترسید ما همه با هم هستیم"
اتفاقی که واسه مامان کیان افتاد خیلی خیلی بد بود چه میشه کرد من خودم خجالت میکشم از چیز دیگه صحبت کنم ولی کاری ازدستم بر نمیاد جز دعا البته مامان کیان باید با دل شکستش برای همه ما دعا کنه
پگاه جان متنت خیلی دلخراش بود خدا هنه رفتگان رو روحشون رو قرین رحمت کنه روح مادر شما هم شاد
مامان امین جان شعرت قشنگ بود خیلی با احساسی و خیلی محکم .خودت بهتری؟
خدا دوست دارد لب تو بخندد
مامان کیان عزیز
من رو در غم از دست دادن مهتای عزیزت شریک بدون...
دوستان عزیز.. مامانای مهربون
چند وقتی بودبه دلیل مریضی نتونسته بودم بهتون سر بزنم... از روزی که دیانا بدنیا اومده درد شقاق امونمو بریده.. چند بار دکتر رفتم ولی فایده نداشت.. کلی دارو استفاده کردم ولی بهتر نشدم...آخرین بار پیش جراح رفتم که گفت باید عمل بشی.. ولی آخه با یه بچه دو ماه و نیمه پطوری میشه عمل کرد..
تورو خدا هر کس تجربه داره بگه..
راستی مامانایی که باید بعد از 6 ماه مرخی می خواین برین سر کار .برای نگهداری نی نی په تصمیمی گرفتین؟
لطفا نظراتون رو به اشتراک بذارین...
همتون رو می بوسم

من برای جای ترک های پوستی بعد از زایمانم از روغن آنتی استرچ مارک برند آنانه استفاده کردم که یک برند سوییسی بود.

 برای من واقعا مثل معجزه عمل کرد. حتما تو دوران بارداری قبل از ایجادترک ها یا تا وقتی که ترک ها هنوز قدیمی نشدن و قرمز هستن استفاده کنید که زود برطرف بشه. برای ترک های ایجاد شده با چاقی یا لاغری هم عالیه. لینکشو میزارم چون میدونم دغدغه خیلی از ماماناس .

یه بار یه جمله ای شنیدم که می گفت
آغاز عاشقی ، فرجام آن است.....
یعنی عاشق بودن از اون چیزاییه که به محض اینکه اتفاق می افته ، تمام و کماله و انگار هزار هزار ساله که بوده.
فرقی نمی کنه دیشب عاشق شده باشی، یا ده سال پیش یا هزار سال پیش، در هر حال ، فراغ یار نه آن می کند که بتوان گفت....

مادر بودن هم همینطوره.
حالا می خواد هنوز بچه تو شکمت باشه، می خواد تازه به دنیا اورده باشیش، سه ماهه باشه، سه ساله باشه ، یا سی ساله.
از دست دادنش اونقدر سخته که جز خدا کسی قادر به درکش نیست....

حرفی نمی مونه دیگه .....

فقط مامان کیان جون. حکایت اون دو سطر آخر پستت و من ، حکایت آتیش بود و دریای نفت. گمون نکنم تا زنده ام خاموش بشه. خدا به تو و همسرت صبر بده و پاداش این صبر رو ایشاله به بهترین نحو عطا کنه.

میس ماری خانوم خانوما!!
اون از اون هورا خانوم که سر قضیه دلنیا گذاشت و رفت (نمی دونم شاید جزء خواننده های خاموش باشه هنوز و کاش بیاد خبر بده از خودش و نی نی ش) اینم از تو!!!؟؟؟؟؟؟؟؟ میای یه سال آدم رو بخودت عادت می دی و حالا واسه خودت می ری مرخصی!! همیشه بنظر من دختر باهوش و بسیار محکمی بودی. اگه بخای دیگه نیای به جان خودم قسم میام دم خونه تون....

ابریشم خانوم ..... شما هم به همین نحو. تازه می خواستم بیام چغلی میس ماری رو پیش تو بکنم. تو هم که بعله....
اگه مامانای ما هم هربار که غصه شون شده بود وظایفشون رو کنار گذاشته بودن نصف ماها الان زنده نبودیم.

خدایی آدم شرمنده می شه. باید دو تا دستا و صورت گل ضحی و دلنیا رو بوسه بارون کرد. که هنوز همراهمونن و می دونن که تو این تاپیک فقط به خاطر خودشون نیست که میان به خاطر تک تک ماهاست.
........................................................................................................ .
سلام به همه دوستای خوب و مهربون

ولا منم نمیتونم بیام اینجا و پست بزارم.

یک لحظه نمیتونم مامان مهتا کوچولو رو فراموش کنم.. همش تو گلوم بغض دارم.

واقعآ داغون شدم، احساس عجیبی دارم از اونروز ! این دنیا خیلی بی وفاس!
اینحرف و واسه آدم بزرگا میگن..من نمیدونم برای یک فرشته پاک و معصوم و بیگناه،
برای یک کوچولوی ناز برای یک جگرگوشه ، چی باید گفت..

منم میامدم پستارومیخوندم و چیزی برای تایپیدن نداشتم...
متن و نوشته پگاه عزیزم خیلی قشنگ بود
پگاه جون
با تک تک کلماتت گریه کردم.... بغضم واقعآ ترکید...
چقد قشنگ و بااحساس نوشته بودی..

میس ماری عزیز
من کاملآ درکت میکنم و کاملآ میفهمم چه احساسی داری.
هممون داغون شدیم.. بهرحال اینجا همه مامان نی نی های همسن هستیم و
میتونیم همدیگرو درک کنیم..
اینجارو ترک نکن.. تاپیک بوجود تو نیاز داره..همیشه همه رو شاد نگه داشتی و
کلی به همه روحیه دادی.
اینجا باش حالا یکمدت نمیتونی چیزی برامون بگی ،نگو! امابدون که منتظرتیم همه.
مگه نه اینکه همه باهم دوست شدیم و کلی از تجربیات هم استفاده کردیم؟
مگه نه اینکه بهم وابسته شدیم و همه همدیگرو درک میکنیم؟
مگه نه اینکه توی غم و شادی کنار هم بودیم؟؟
و مگه نه اینکه دوستی ینی همین... باهم بودن توی شرایط سخت و لحظات شیرین؟؟
پس وقتی عضو این تاپیک هستیم باید غم و شادی هم و درک کنیم و همدیگروتنها نزاریم

تومیتونی با حرفای قشنگت مثل همیشه کلی آرامش بدی به مامان مهتا جون.

اینکه مامان مهتا اومده و این غم بزرگش و اینجا به ما گفته خودش نشونه اینه که این تاپیک و دوست داره
مامانای اینجا رو دوست داره و دلش خواسته که اینجا بگه تاشاید مرحمی روی زخمش باشیم..

پس مرخصی بی مرخصی... اینجاهر کسی جای خودش و داره وهیچکس نمیتونه جای دیگری باشه..
کسی نمیتونه جایگزینت بشه پس لطفآ برگرد...

ابریشم جون
منم احساس تو رو دارم،، واقعآ مرخصی که هیچ فک میکنم دیگه نمیتونم بیام اینجا و از بچم بنویسم
.. ولی زندگی جریان داره چه خوب چه بد چه بخوایم و چه نخوایم..
توهم عضو خوب تاپیک هستی ... لطفآ باش ! هیچکس هیچ جا نمیره..

نمیتونم حتی یک لحظه فراموش کنم نوشته مامان مهتارو،،،اینکه گریه میکرده و وسط گریه به مامانش نگاه
میکرده و میخندیده..کاش هیچوقت اینو نخونده بودم.. آتیشی تو دلم انداخته که محاااله خاموش شه.... بدجوری سوختم،
از اونروز که باخبرشدم داغون شدم و تو حال خودم نبودم اما این نوشته داغون ترم کرد همش طپش قلب دارم.
همش بغض دارم راه میرم میگم الهیییی بمیرم ..خداجون چرااااا؟؟ الهیییییی بمیرم برای اون مادر ...برای اون نی نی..
عزیزم آخ ..... بخدا که سخته جانسوزه چرااا واقعآ؟چراا آخه؟؟ خدایا خودت مراقب نی نی ها باش
خدایا خودت فرشته های کوچولو و بیگناه رو نگه دار ...
وقتی پسرم دنیااومد یک لحظه نشونم دادن و بردن که بزارن توی دستگاه،،وقتی بعداز دوروز رفتم که نی نی مو ببینم ..دیدم گریه میکنه و هیچکس تحویل نمیگیره...وقتی شب بدون بچم رفتم خونه وتاصب گریه کردم،،، وقتی 6روز تماام بالاسر پسرم بودم و ثانیه ای
تنهاش نزاشتم وقتی اونجوری گریه میکرد... وقتی پرستار لعنتی مراقب نبود و آنژوکت از دست بچه معصومم دراومد ودوباره بغلش کردن و چند نفری بردن توی یک اطاق ،منم راه ندادن و برای خودشون امتحان رگ گیری راه انداخته بودن آخ که چقد سوووختم چقد ناله کردم چقد خداخدا کردم
اونا همشون پرستارای تازه کار بودن کم سن بودن و طرحشون و میگذروندن خدا چقد سنگدل بودن.. هرلحظه که در باز میشد میدیدم
جوجه من روی تخت بس گریه کرده ودل زده غش کرده و اونا چجوری دستش و برگردوندن و میزنن که رگ پیداکنن..
خدایا یک نگاهی به آدمات میندازی...؟؟ دل ندارن بخدا وجدان ندارن چراااا؟؟
وقتی دیدم نمیتونن رگ بگیرن همینطور بلند بلند گریه کردم و یک خانم پرستار مسن که..چی بگم خدا نگذره ازش ..ورو ور نگام میکرد
اول مرستارا به اون گفتن خانم فلانی رگ این نوزادوبگیر مانمیتونیم پیداکنیم،گفت نههههه باید بتونید یادبگیرید..
منم گریه کنان رفتم پیشش و گفتم چی میشد رگ بچه منو میگرفتید؟؟ چی میشد بالاسر اینابودیداقلآ؟مگه بچه من موش آزمایشگاهیه؟مگه 9ماااه
براش خوابیدم که حالا پرستارا روی بچم یادبگیرن رگ پیداکنن؟؟ تو مادرنیستی؟؟ وجدان نداری؟برای تو طبیعیه اینجایی و هزارتا مث بچه من میبینی
برات عادی شده.. برای من عادی نیست این که داره زااار میزنه بچه منه..پسر منه .. که 9ماااه مراقبش بودم ..این که اونا افتادن روش ونمیزارن یک
نفس بگیره دوباره گریه کنه جگر گوشه منه... قلب منه میفهمی..؟؟؟ که دیگه از جاش بلند شد و گفت باشه شماخودت و ناراحت نکن،، اونا کارشون وبلدن
من میرم تواطاق باشه..بعد از حال رفتم ویکی از مامانای اونجا بهم یک لیوان آب داد... بعداز چنددقیقه بچم و از اطاق دراورد همون خانم مسن
و گفت بیا رگش پیداشد و گذاشتش توی دستگاه..گفتم شما رگ گرفتی ؟گفت آره..گفتم نه خداااایی تورو قرااان بگو چجوری دلت میاد؟؟
تو توی چند لحظه رگ پیداکردی درحالیکه 4تا دانشجو بچه منو کباب کردن توروخدا بگو ایرانی هستی؟مسلمونی؟؟ درک داری؟؟
که دیگه نمیفهمیدم چجوری داد میزنم همون مامان منو نشوند وگفت ول کن دیگه نیان بیرونت کنن بالاسربچت نباشی..
اون خانم مسن ولی خداایی هیچی نگفت انگارفهمید درست میگم واشتباه کرده..

فک کنید؟؟اینقد اینا بدجنس و بی وجدانن..بچه منو داده دست دانشجوها که کار یادبگیرن... من که نمیبخشمشون هیچوقت هیچوقت..
حالااین صحنه همش جلو چشمه وقتی آرشا گریه میکنه مشغول هرکاااری باشم ول میکنم برش میدارم و میگم الهییی بمیرم عزیزم تو گریه هات وکردی
دیگه نمیزارم گریه کنی دیگه نمیزارم ..

خدا به مامان مهتا صبر بده خدا اون روز رو از ذهنش پاک بکنه...

مامان مهتا کوچولو
کاش میتونستم مرحمی روی زخمت باشم، ولی محاله...
میدونم هیچ کسی نمیتونه آرومت کنه و هیچ کلمه یا جمله ای نمیتونه مرحم دلت شه
ولی بدون که پرواز مهتا دل هممون و درد آورد.. دل هممون و شکست ...
ولی هیچکدوم نمیتونیم کنارت باشیم و مرحمی برای دل داغ دیدت..

از دور دستت رو میفشاریم .. و میبوسیمت...

نمیگم خدا زودی بهت یک نی نی دیگه بده تا بتونی اینروزا رو فراموش کنی..
!
چون اینروزها و آنروزهایی که بارداربودی و همه آنروزهایی که مادر بودی و مهتا کنارت بوده هیییییچوقت از ذهنت پاک نمیشه.
حتی بااومدن یک نی نی دیگه ! چون بهرحال تو یک مادری و جگر گوشت و از دست دادی..
و هیچ چیز جای مهتا رو برات پر نمیکنه..

مواظب خودت وهمسرت باش..
2731
nebida
میتونی باقی شیرتو بدوشی وبا قطره چکان یا قاشق بهش بدی شاید خورد.
من برا ایتکه شیرم مقوی باشه بادوم و پسته،انجیر خشک و صبحها هم که همسری مهربون برام شربت عسل درست میکنه، زیاد میخورم
ولییی صذ افسوس که پارمیس به شیشه عادت کرده و سینمو فقط شبا میخوره.
نمیدونم چطور ترکش بدم

الانم که زیاد بالا میاره.نمیدونم تاثیر چیه
دختر زیبای من(پارمیس) 3 آذر 92 دنیای من و پدرش را زیباتر کرد.
بچه ها شما چقدر قشنگ مینویسین...

از اون لحظه ای که اومدم دارم به حال مامان کیان صبور... میس ماری جون و ساحل جون همینطوری گریه میکنم
دیگه درد خودمو فراموش کردم
خدا بهتون یه دل پر از صبر و یه تن سالم بده...
مامان کیان عزیز قصه پر کشیدن جگر گوشت خیلی دردناک بود...
زبونم قاصره از همدردی
فقط دوست دارم گریه کنم
با اون دل شکستت برای سلامتی همه دعا کن...
قربون اون دلت برم
دوستای گلم سلام
از اینکه این همه احساس همدردی و همراهی توی تاپیکمون موج می زنه خوشحالم. این نشون می ده که قلب آدما خیلی به هم نزدیکتر از اونه که فاصله های مادی بتونه بینشون جدایی بندازه.
همه ماها به عنوان انسان در درجه اول و مادر در درجه بعد از خوندن این خبر و به خصوص پست دردناک بعد از اون جگرمون کباب شده و اشکمون جاری شده.
اما می خوام یه چیزی بگم که امیدوارم ازش برداشت بد نکنید و به حساب خودخواهی نگذارید. چیزی که می گم نه به خاطر خودم که به خاطر شخص مامان کیان هست. و اون اینه که تصور می کنم مامان کیان ابراز همدردی و همراهی همه دوستان خوبش را پذیرفته (اینو براساس پست خودش می گم) و انشالله که این همدردی ها مایه تسلی دلش بوده و هست.
اما به نظرم می رسه که ادامه دادن این شرایط این داغ را برای اون بنده خدا هر روز تازه و تازه تر می کنه . فکر می کنم الان ما به عنوان دوستای مامان کیان باید شرایطی را ایجاد کنیم که وقتی می یاد به تاپیک سر می زنه کم کم روحیه ش عوض بشه و راحت تر با مساله کنار بیاد. البته طبیعیه که برای همه ما سخته که تو این شرایط بخوایم از بچه هامون حرف بزنیم یا عکساشونو به نمایش بگذاریم. اما می تونیم با صحبتهای دیگه جو تاپیک را تغییر بدیم.

این نکته ای که گفتم براساس تجربه شخصی خودم هست. وقتی بابام به رحمت خدا رفته بود اوضاع روحی همه داغون بود اما خواهر کوچیک بدتر از همه مثل دیوونه ها شده بود. بعد از یه مدت همه اعضای خونواده با وجود دل داغدارشون سعی می کردند که فضای خونه را تغییر بدند تا روحیه اونهم عوض بشه اما در مقابل تلاشای ما اطرافیان و فامیل (البته می دونم از سر لطف و مهربونی بود) دائم می اومدند گوشه خونه ما می نشستند و گریه می کردند . تصور کنید تو اون شرایط ما هم مجبور بودیم بشینیم کنار اونها و همراهی کنیم این طوری بود که حال خواهرم با این شرایط روز به روز بدتر می شد تا جایی که مجبور شدیم برای بهبود حالش به روانپزشک و دارو متوسل بشیم.

من داغها و آدمای داغدار زیادی را اطراف خودم دیدم. بعضی هاشون از حد تصور خارجه . مادر من داغ دو فرزند 14 و 20 ساله را دیده. عمه هام یکیشون داغ 5 جوون و یکیشون داغ 2 جوون و خیلی های دیگه. و روی طرز برخورد آدمای اطرافم با این مساله زیاد فکر کردم. چه خود فرد داغدیده و چه اطرافیانشون.

باور کنید این که گفتم اصلا و ابدا منظورم این نیست که مثلا من از فضای تاپیک ناراحتم. دوست دارم نظر شما ها و حتی خود مامان کیان را هم در این مورد بدونم.
خود مامان کیان بهتر می تونه به ما بگه که چه جوری می تونیم بهش کمک کنیم.
در پایان یه مطلبی که تو یکی از جلدهای "در آغوش نور" خوندمو براتون می نویسم شاید مایه تسلی برای مامان کیان هم باشه. این کتابو یکی از دوستام بعد از فوت بابام بهم داد. موضوع هر جلدش ماجرای یکی از آدمایی هست که موقتا دچار مرگ شدند و اون دنیا را دیدند و دوباره به زندگی برگشتند.
تو این کتاب ماجرای یک زنی هست که تو این شرایط قرار گرفته و تعریف می کنه که تو اون دنیا نوزادانی را دیدم که آماده متولد شدن بودن. راهنمای من بهم گفت که این بچه ها به انتخاب خودشون به دنیا می یاند یا نمی یاند. به انتخاب خودشون سالم یا معلول و مریض به دنیا می یاند. به انتخاب خودشون در بچگی یا بزرگسالی از دنیا می رند. و این انتخاب در واقع انتخاب اونها برای اینه که به چه مرحله ای از تکامل برسند. و حتی انتخاب اونها نوع امتحان الهی برای اطرافیانشون مثلا پدر و مادرشون را هم رقم می زنه. انهایی که انتخاب می کنند در بزرگسالی بمیرند نسبت به انهایی که انتخاب می کنند در کودکی بمیرند یا اصلا به دنیا نیاند در واقع مسیر تکامل را انتخاب کردند که البته معلوم نیست وقتی که به دنیا می یاند در عمل هم استعداد خودشون را برای تکامل انسانی بالفعل بکنند یا خیر.
اگر چیزی که من توی کتاب خوندم درست باشه پس براساس اون مامان کیان و همه ماها باید بدونیم که همه افرادی که در اطراف ما هستند و از دستشون می دیم یک زمانی زمان مرگ خودشون را خودشون انتخاب کردند و ما اگه اونا را دوست داریم باید به انتخاب خدا و اونها و تقدیری که خودشون انتخاب کردند احترام بگذاریم.
سلام امروز بعد از مدتها اومدم خونه مامانم به سر اومدم تاپیک که از پستهای بچها فهمیدم چى شده .مامان کیان عزیز منم مثل بچه ها وقتی پستتو خوندم اشکام سرازیر شده،نمیدونم چی بگم واا حتی تصورش هم دردآور، به هر حال از خدا میخوام بهت صبر بده. جز این چیزی نمیتونم بگم. مهتا جون الان پیش فرشته هاست یعنی رفت همون جایی که ازش اومد بود. به قول یکی از دوستان زندگی خوب یا بد جریان داره
مابرروی کره زمین زندگی نمیکنیم سرزمین واقعی ما قلب کسانی ست که دوستشان داریمCafeMom Tickers
سلام
مامان کیان جان منم از صمیم قلب بهت تسلیت میگم.چشام مثل ابر بهار میباره برات...
چند روزه دنیز سرما خورده من حال خودمو نمیفهمم بمیرم برای دلت که چی میکشی...
وقتی دوقلوهارو از دست دادم فهمیدم تلخ تر و سخت تر از داغ فرزند هیچی نیست.اگرچه اونا هنوز به دنیا نیومده بودن.
از صمیم قلب برای آرامشت دعا میکنم و از خدا میخوام صبرت بده و برای زخم دلت مرحم آرامش هدیه کنه ...

پگاه جون پستی که برای مامان کیان گذاشتی جیگرمو آتیش زد....منم مامان ندارم که تو بغلش آرامش بگیرم...


"دنیز"قشنگم به زندگیم خوش اومدی...
سلام

بچه ها من هیچ پستی رو نخوندم...به یه مشکلی برخوردم...این کارگر من یه کار ثابت پیدا کرده دیگه نمیاد...الان 3 هفتس هی امروز فردا کرد ـآخرم امروز گفت نمیاد...منم 2 شنبه مهمون دارم.
کسی کارگر خوب و امن سراغ داره؟؟؟

خیلی اورژنسیه....ممنونم.

در ضمن خونه ما تهران پارسه.
Lilypie Pregnancy tickers
سلامی دوباره پس از سالها دوری و کوری!!!

من الان یه دونه میس ماری از مرخصی استعلاجی برگشته در خدمت اسلام و مسلمین هستم. اگر چه که کماکان گیج و ویج و لنگ و شل هستم ولی اجبارا هستم!

واقعیت من شدیدا احتیاج داشتم که یه مدت برم در لاک انزوا و تهنایی خودمو بازسازی کنم ولی فرداش که دیروز باشه صبحونه مهمون داشتم ناهار یه سری مهمون داشتم شام یه سری دیگه مهمون داشتم که دیگه تا 12 شب همینجور داشتم دور خودمو و خونه میگشتم! این وسط شوهر خالم فوت کرد صد روزگی بهراد رو که البته صد روزش نشده هنوز رو هم گرفتیم. بعدشم که له و لورده اومدم دیدم هر چقدر در دنیای واقعی نازکش ندارم در دنیای مجازی آی ناز کش دارماااا! کلی حال کردم! و الان که پست مامان کیان و نفس باد صبا رو خوندم دیگه تصمیم گرفتم که از غیبت کبری در بیام!!!!!!!!! راست میگی نفس باد صبا جون، عادی شدن دلداری بزرگتریه از غیر عادی شدن!

بهدشم که بابا من اون پست رو اگر چه با حال وحشتناک بدی نوشتم ولی هدفم این بود که افق های امید رو نشون مامان کیان بدم! الان میبینم که همه دارن افق های روشن رو نشون من میدن! خخخخخخ خلاصه که با این افق نشون دادنم ظاهرا ر ی د م که(به قول مامان امین! ). زندگی من خیلی گند و سخت و نکبت بوده ولی هر چی که بوده و هست خودمو و خودشو زود جمع کردم چون اصولا به این نتیجه گرانبها رسیدم که اگر زندگی رو نکنی اون تو رو میکنه! اینه که اصولا این نیز بگذرد. آدم وقتی تو یه ماجرای خیلی دور از تحمل میوفته باورش نمیشه که یه روزی میاد که این ماجرا هم واسش شده فقط یه خاطره که به خاطرش اگرچه گریه میکنه ولی در کنارش داره یه زندگی عادی حتی عالی هم میکنه.

مامان کیان جان انشاءالله دوباره اقدام (بلکم هم اقدام ها!!) میکنی و با یه بارداری (بلکم هم بارداری ها!)خوب صاحب نی نی خوشگل(بلکم هم نی نی های خوشگل ها!) میشی عزیزم. به امید خدا اینقدر اتفاق فرخنده تو زندگیت میوفته که این غم رو برات کمرنگ میکنه. از همینجا از همون نقطه روی لپت بوسسس.

لیلیان جون قربونت. من رو خودم کار کردم برگشتم! تو خوبی؟ داری کار میکنی رو خودت؟ نبینم داغون باشی. راستی من خودم یک فتوشاپ کار قهار هستم. از این تقویم ها که خیلی خوشم اومد. فقط در جریان نیستم که تم هاشو از کجا میاری؟ منظورم تم با تقویم 93 میباشد؟ تقویمش که الکی و پرت و پلا نیست؟ واقعیه دیگه؟ یه سوال دیگه اینکه کجا بدم چاپ؟
آهان حالا که داری سوالای منو جواب میدی اینم بگو که ابعاد نهاییش چقدر باید باشه که استاندارد در بیاد واسه چاپ؟ هر وقت کارِت روی خودت تموم شد(زود کارت رو تموم کن لطفا!خخخ) سوالای بی پایان منو بجواب که تا من این تقویم رو درست کنم کچلت میکنم.

مونا باران جون شدیدا "زندگی رنج است رنج" ولی اینکه واقعا پخته میشیم یا میسوزیم دیگه جای سوال داره هنوز برام! لازمه اینهمه بپزیم آخر؟

قو جون بابا من گفتم یه مدتی میرم استعلاجی مثل ابریشم که تقاضای استعفا نداده بیدم. قبلا هم فهمیده بودم که رئیس سخت گیر نفس گیر گیری هستی ولی نه اینقدر دیگه! لاک تنهاییم کوجا بود؟ اگه لاک تنهایی منو پیدا کردی به منم نشون بده برم سر وقتش! از بس که در این خونه ما بازه این میاد اون میره میشورم میپزم یه چند سالیه که کلا بی لاک شدم رفته پی کارش!

ساناریا جون پاشو بیا دور هم باشیم. من حرف خودمو پس گرفتم به شدت. من خودمم تحمل مرخصی نداشتم بابا. کلاس خرکی گذاشتم!!

دلشاد جون بابا به خدا من نمیخواستم برم باور کن! مگه گفتم میخوام برم؟ گفتم فعلا! فعلا من هم که دیدی؟ کلا به 48 ساعت نرسید! زیاد جدی نگیر.

الهام جون اون شب بدجوری حالم بد بود. هنوزم هست ولی دیگه چیکار کنم؟ چیکار کنیم؟ قربونت عزیزم

مامان امین جون اصلنشم فکر نکن بیای رو تشک ازت میخورماااااااا. الان با این هیکل افسانه ای خودم که عنقریبه ثبت گینس بشه واسه خودم بر و بیا و کر و فری دارم که بیا و ببین. گوله ابهت شدم کلا! راستی کارگر میخوای من هستما. متبحر در هر گونه بزار بردار بشور بپز بروف. آب حوضم بخوای میکشم تازه. از بس که بی خوابی کشیدم و ناهار شام پختم و بچه داری و شوهر داری و زهر مار داری کردم کلا دیگه حرفه ای شدم سه سوته زندگیتو میتکونم و میترکونم!

شیما جون قربونت! تو پست میزاری در میری؟ ساحل با اس بهت خبر داد؟ فدات میای پست میزاری یه گوشه چشمی هم به ما کن دختر. مرسی که با مرخصی من موافقت نکردی شدیدا به مخالفت احتیاج داشتم!!!!

باران جون برو عملت رو انجام بده هر جوری هست. خیلی بد دردیه هر چی زودتر راحت شی بهتره. اگر کسی هست کمکت کنه تعلل نکن. اطلاع خاصی از نوع عملش ندارم ولی فکر نکنم عمل خیلی سختی باشه. زود سرپا میشی ایشاالله

نازنین جونم من محکم هستم ولی باهوش رو دیگه بهم دلداری داده بیدیااااا. پستات رو دوست دارم. همینطور کسری جونمو. همینطور استثناعا شبه پیشنهادی که دادی(تولد یکسالگی همه نی نی های تاپیک!). حتی فکر هم کردم که اگر تا اون موقع ازین خونه رفته بودیم یه خونه دیگه خودم پیش قدم شم همه رو دعوت کنم که البته خیالت رو راحت کنم! ما تا 2 سال دیگه هم ازین جا پاشو نیستیم!!!!!!!!!خخخخخخخ

ساحل جون ممنون عزیزم.خیلی محبت داری به من. کلا باورم نمیشد اینقدر تحویلم بگیرید. اصلا در پوست خودم نمیگنجم! چقدر دنیای مجازیمون واقعیه. بوس برای تو و آرشا خان.

شکوفه سیب چی بودی این وسط آیا؟

Nbیب چی میخوای از جون ما؟ خوندیم دیگه دست از سر کچل ما بردار بی زحمت.


پگاه جونم خوبی؟








قو جان ببخشید اگه حالت چت پیدا کرده صحبت من با میس ماری جان
قبول دارم میس ماری جان منم خیلی موقع ها به خودم میگم ممکنه تجربه های تلخ آدم رو پخته کنه، یه جورایی آدم رو محکم تر میکنه نسبت به کسی که زندگیش مثل نمودار موازی محور جلو میبره (خیلی ریاضی شد) ولی همین دردها زخم هایی هستن که می مونن و ولت نمی کنن. حالا دیگه این واقعیت زندگیه دیگه که ما تا درد نکشیم ساخته نمیشیم هر چند همراه با زخم های بزرگ.
بگذریم
میس ماری جان خوشحالم که اومدی
از طنزت خوشم میاد
کلا خوشم میاد ازت
و از این که هر روز ، روزی چند بار خاموش یا روشن میام تو تاپیک بی نهایت سرمست
ضمنا میس ماری جان میشه شماره کارگرت رو به منم بدی . مامان امین رو نمیدونم ولی واسه من که بلوار فردوس هستم خوبه. از شهریار راحت میاد اینجا.
نفس باد صبای عزیز
من هم کاملاً با صحبت هات در صفحه قبل موافقم. می خواستم بیام همین نظر رو بدم که دیدم تو خیلی جامع و کامل نوشتی. منم فکر میکنم باید کمک کنیم تا مامان کیان دوباره روحیه اش رو بدست بیاره و خدای نکرده نمک رو زخم نشیم براش. از همینجا هم روی ماه تورو می بوسم هم روی ماه مامان کیان رو.

میس ماری جون
بازگشت افتخار آمیزت به تاپیک رو تبریک میگم. سالهای دوری و کوری رو خوب اومدی. تو که نباشی یک جورایی اینجا سوت و کور میشه. بوس برای تو و بهراد جون.
من دو جا هستم اینجا و جایی که تو هستی.
سلام به همه دوستانم
قربون دل تک تکتون که اینقد مهربونین شاید کسی باورش نشه که ما اینجا چقدر دوستای خوب و واقعی داریم
مانلی خیلی بهم میچسبه چیکارش کنم?5 دقیقه هم بغل کسی نمیمونه ن استراحت کنم از صبح تا شب بغلمه اونم سرپا و در حال راه رفتن دیگه نه کمر دارم نه پا
یعنی من ماجرا دارم با این فامیل ها.قبلا که مانلی اذیتم میکرد و تا صبح پلک نمیزدم تو روز کا میخوابید همه میگفتم بچه به این خوبی کجاش اذیت میکنه آبروشو میبری،منم تصمیم گرفتم بگم نه اصلا اذیت نمیکنه حالا که شبا میخوابه رورا بیدار تا میپرسن میگم خدا رو شکر خوبه بعد که همش بغلمه میگن این کجاش ساکته والا ما بچا به این اذیت کنی ندیدیم کلا من فیلم دارم با این جماعت

قو جون من قبل بارداریم 68 کیلو بودم ماه نهم شدم 81 وحا لا78 کیلو هستم و.من کلا صورت مسءله رژیم رو پاک کردم و از اونجا که هیچکدوم از اون همه لباس دیگه اندازم نیستن رفتم کلی لباس خریدم که اندازم باشن.دیشب نامزدی خالم بود که من با ذوق لباس خریداری شده روپوشیدم که مهمونا نیامده مانلی خانوم چنان پنیره ای ریخت روش که مایه ی آبر وریزی و مهمونا ندیده مجبور شدم لباسو در وورده و مانتو بپوشم چون لباس دیگه ای نداشتم و کسب هم سایزم نبود چیزی ازش قرض بگیرم

هی داد و هی بیداد که عقد خالم افتاده 22 بهمن بگو خداچیکارت نکنه دختر چرا هولی بندازین عید ادم دو دست لباسه سایزشو بخره نمیگن من بدبخت با ده کیلو اضافه وزن چی تنم کنم.کاشانی نداریم اینجا????????شنیده بودم هولن و عجول نه دیگه اینطوری فکر کنم خالم داره ساک میبنده باااشون بره صداشو در نمیاره

نیومده جون من دخترم 2.5 ساعت یه بار شیر میخوره هربارم 110 تا که بعضی وقتا یه خوردشو نمیخوره ولی نگرانم چون کم میخوده ومیترسم معدش کوچیک بمونه چون دکتر بهم گفت تا پایان 3 ماهگی به 150 برسونش ولی من یه سی سی بیشتر بهش بدم همشو بلا میاره.طفلی دخترت کجا اشتهاش زیاد شده 3.5 ساعت 120 سی سی که زیاد نیست روی خود شیرا نوشته 5 وعده در روز 180 سی سی حالا من 7 وعده 110 تایی میدم که کمتره.دخترم وزنش خوبه ولی تپلی نیست.دخترت چند کیلو شده ?



میس ماری جون خوش اومدی جون خودت یه مرخصی واسه من بنویس که هلاکم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز