بچه ها من با مادر همسرم قطع رابطه ام
اینم بگم مادر شوهرم عمه ی منه، نصف روزای کودکیم اونجا گذروندم از قلبم خیلی دوسش دارم ولی خیلی خیلی دلم ازش گرفته
قبل وصلت رابطه خانواده ها فوق العاده بود، ولی بعد از وصلت عمه مهربون گذشته ام که شد مادرشوهرم رابطه ها شکراب شد
به خدا من اگه مادر شوهرم کاری میکرد یا حرفی میزد که دلم میشکست نه به خانوادم میگفتم نه به شوهرم میگفتم حرمتا نشکنه رابطه ها صمیمی بمونه چون عمه عزیزم بود میگفتم انگار مادرمه هر حرفی زد گفتم مادرمم این حرفو میزد ازش کینه نمیگرفتم اینم کم از مادرم نداره
ولی یه بار اتفاقایی افتاد که من با چشم گریون از خونه مادرشوهرم تو دوران عقد برگشتم ولی خونه نرفتم گفتم تا صورتم که مشخص بود گریه کردم درست بشه بعد برم کسی نفهمه
ولی تا رسیدم دیدم عمه ام دست پیشو گرفته ترسیده من با گریه برم خونه زنگ زده خونه به بابام و مامانم و زنگ زده بود به شوهرم و برادرشوهرم
قضیه هم این بود که من دستم از حساسیت دون زده بود فقط هم دستم نه جای دیگم گفت آبله مرغون داری به عمدا اومدی خونه ما چون دخترم حامله اس
بابام هم منو دکتر برده بود، بابام خیلی بهش برخورد و گفت من دخترمو دکتر بردم چجور اینجور حرفی میزنی و با عمه قطع رابطه کرد
بعد اون مادر شوهرم چند بار پیش قدم شد برای آشتی ولی عمه شد آتیش و بابام پنبه، حاضر نبود با مادر شوهرم آشتی کنه خیلی ازش دلگیره چون جونشون به هم بسته بود