یک سال و نیمه که فوت شدههفت ساله عروسشونم تو یه ساختمونیم فقط پدر شوهرم و یه خواهرشوهر مجرد پایینن و خواهرشوهربزرگم خیلی عزیز بود رفته ماه عسل خواهرشوهرم که مجرده چندروز پیش به شوهرم حرف زد و شوهرمم دعوا کرد باهاش حالا دیگه نمیریم پایین چندروزه دلم برا پدرشوهرم یه ذره شده اصلا خوشحال نیستم عیده چون فامیلای شوهرم با ما قهرن چون شوهرم باخواهرشوهرم دعوا کرده و هیچکی بهمون زنگ نمیزنه قبلنا عمه هایشوهرم بهمون هر چند روز زنگ میزدنمیدونم که تو عیدم تنهاییم ونمیتونیم حتی بریم پیش شوهرم خیلی ناراحتم اگه مادرشوهرم بود الان میومد دنبالمون شب عیدی پیش هم باشیم و نمیزاشت تنها باشیم ولی اون نیست دیگه.....