تو تاپیک قبلم هست که دختر عمه شوهرم چند روز اینجا بود و مشکل اعصاب داشت و.....یه خواهرشوهر متاهل دارم که همش چند ماهه میاد میگه دخترعمه قصد خودکشی داره و دوست پسر داره و ....خلاصه حرفایی درموردش میزد که من خجالت میکشم بگم حتی گفت با یکی از همسایه های خونه ماهم دوست بوده و...شوهرمم چند روز که دختر عمش اومد اینجا هی نمیرفت پس ما هم هیچکی خونه نبود تا اینکه شوهرم رفت بهش گفت برو خونه خودتون اونم حالا رفته پیش مامانش اینا گفته حالا هم قرار بود فردا بریم مسافرت با اونا که الان عمه شوهرم زنگ زد سرد برخورد کرد یعنی شما نیاین شوهرمم گفت ما نمیایم ....میگم به خواهرشوهرم اس بدم که فضول تو خودت چند ماهه بدی اونو میکنی پیش ما حالا چرا رفتی پیش همه گفتی شوهرم بهش گفته برو خونه خودتون منم به همه بگم تو چه حرفایی راجع به اونا گفتی....به نظرتون بهش بگم یا نه خیلی اعصابم خرابه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نچ پیام نده شما خودتون مگه ماشین ندارین؟؟؟دست و پا ندارین؟؟؟خودت برین مسافرت خب
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏