یه ماهی قرمز از وان افتاد اقاهه با ملاقه تلاش میکرد بگیرتش کل بدنش زخمی شد
وسط خیابون بغض کردم
شوک چهار شنبه سوری نشون میداد صدا جیغ پسربچه شنیدم بغض کردم
ماهی نخریدم که مبادا بمیره
پرنده م مرد ، خودمو ظالم خطاب کردم که از پدرو مادرش جداش کردم کلی هم گریه کردم
بابام ناخنش کبود شد بغض کردم
شوهرم همش سرکاره و حتی وقت خوابیدن نداره خیلی ناراحت میشم
یه نفرو میبینم بچش سقط شده پا به پاش گریه میکنم
جوجه رنگیا رو میبینم که انداختن تو پلاستیک بچه هام تو خیابون قرش میدن ، انقدر جیک جیک میکنه که دیگه جون نداره ، واقعا اشکم دراومد
تاپیک دیشب از خاطرات بد بچه هاشون میگفتن
بازم زدم زیر گریه ، خودمو جای مادرا میزاشتم که چجوری مریضی بچه هاشونو میبینن
اصن یه وضعیه ، اشکم دم مشکمه
حالا یاد گرفتم کنترل میکنم که گریه نکنم یا درحد یکی دو قطره اشک
چیکار کنم ؟؟؟