اعتراف مبكنم از وقتي داستان هاي ني ني سايت ميخونم
خيلي خيلي ريز بين تر از قبل هستم و كوچكترين حركت شوهرم و تو ذهنم تحليل ميكنم و ب راحتي از كنارش نميگذرم... حالا دختر خالم كه برام مص خواهر ميمونه يه خاستگار داره خيلي باهم خوب مچ شدن و انقد باهم خوب و خوشحالن كه ادم دلش ميخاد .... ولي خاستگارش دو روزه غيبش زده و ميگه فاميلمون حالش خيلي بده و چون ايشون تو بيمارستان كار ميكنه پيگيري هاشو خاستگار دختر خالم انجام ميده و فقط اخر شب زنگ ميزنه ٥ دقيقه صحبت ميكنن
و تازه ميگه من چند روز ب همين منوال هستم، اگهههههه بتونم زنگ ميزنم. من اصلا ب اين جمله حساسم كه از قبل داره پيش بيني ميكنه كه من نيستم (كه توام زنگ نزن خودم بتونم زنگ ميزنم)..دختر خالم خيلي ناراحته چون خيلي بهش وابسته شده و ميترسه پاي زن وسط باشه. چون فكر ميكنه بلاخره در طول روز ميتونس يه زنگ بزنه و يا جواب زنگاش و بده.
و ازطرفي با خانوادش انقد ازتباط نداره زنگ بزنه امار بگيره و ميگه شايد بدش بياد و بگه چقد شكاكي...