این که خوبه حالا بشنو از دل من
اوایل ازدواجم صبح زودتر از شوهرم بیدار میشدم نیمه خواب میرفتم و آب چایی رو میذاشتم ی ربع بعد با صدای آلارم گوشیم دوباره توی خواب میرفتم چایی دم کنم.ببست دقیقه بعد برای بار سوم با صدای آلارم گوشی شوهرم بیدار میشد بره از سر کوچه نون بخره( که از نظر خودش خیلی کار بود که تا در نونوایی بره و بدون صف ی نون بخره و بیاد) ولی منم همزمان بیدار میشدم سفره صبحونه رو آماده کنم.بعدشم با عجله حاضر میشدمو با هم میرفتیم سر کار.تایم کارمون باهم تموم میشد.از سر کار که میومدیم من دوباره آبو میذاشتم رو گازو چایی دم میکردم در حالی که شوهرم رو میل لمیده بودو استراحت میکرد.من شام درست میکردمو شوهرم استراحت.بعد از شام من ظرف میشستم میوه میشستم چایی میاوردم و شوهرم استراحت.آخر شبم بابد ی زن کامل میبودم و اگه نبودم بهم میگف بیحالی😧
اینا جریان ی روز معمولی بود.روزی که خونه تمیز کردن و لباس شستن نداشت.مهمونی ام قرار نبود بیاد و ...
کلی جرو بحث کردم اما فقط موفق شدم مجبورش کنم چایی دم کردنا و آوردنشو به عهده بگیره.اونم ی خط در میون ی بخشیو مینداخت به عهده خودم.مثلا سرپایی آب چایی رو بزار تا دم کنم.
خیلی سخت بود خیلی انقد که بیخیال کار کردن شدم ولی تا همین امروز خیلی سرخوردم چون کار و استقلالم برام خیلی مهم بود ولی این عادت لعنتی زندگی سنتی که کار خونه مال زنه راه بهتری جلو نذاشت شوهرم به هبچ قیمت کار خونه به عهده نمیگیره