شوهرم طرف اونو میگیره ب بهانه اختلاف نیفته تو خانواده ولی من و آبروی من اصلا مهم نیس براش. یکی از جاریام یکسره اعصابمو خرد کرد از اول عقدم الانم ک خواهرشوهرم انداخته ب جونم. یمدته دورم ازشون ولی عید باید بریم شوهرمم از اول ب بهانه آبروریزی نشدن سرکوبم کرده و هی گفته هیجی نگو. امروز حرف عید رفتن به شهرش شد. من گفتم خونه همه میایم ولی خونه اون نامرد نمیام. گفتم تو هم نری.گفت خونه فلانی( خواهرش ک همسایه همون جاری پرروعه است)میای. خواهرش خوبه. گفتم معلومه حتما. ازمدل لبخندش فهمیدم ک میخاد همونجا منو بکشونه دم خونه اونا ک مجبور بشم برم.الانم دعوامون شد گفتم اگ کلک بزنی نمیام کلا شهرت اونم گفت نیا خودم تنها میرم. چکارکنم. دوراه بیشتر ندارم یا جداشم یا منم بشم مث جاریم. موندم سردوراهی. تازه ازدواج کردیم بچه هم نداریم. امروز بهم گفت اون اصلا بتو فک نمیکنه( واس لجم دربیاره گفت)جواب این حرفش چیه؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.