منم ماجرامون رو تعریف میکنم.
شاید امیدی باشه برای یکی که مثل اون روزای ما چشم انتظار بود
پدرم از شبی که رسید بیمارستان یهو رفت تو کما. با اینکه آثار سوختگی فقط روی دستش بود.
بعد از بررسی متوجه شدن زبون و کل حلق و نای پدرم و پیشونیش با گاز بنزینی که تو اون حادثه بوده سوخته بود و کم کم عوارضش رو نشون داد فرداش که مادرم رفته بود دیدنش دکتر کلی آمادش کرده بود که این چهره موقته وقتی دید نترسه میگفت بدون اغراق صورتش اندازه یه تلویزیون بود لبش اندازه کدو یه چهره وحشتناک که مادرم حالش بد شده بود و بگذریم
بیمارستان سوانح سوختگی هم محیط ایزوله داره ما همه بیخبر بودیم هر روز تا ساعت ۱۱ صبح دکتر که وارد بیمارستان میشه ببینیمش و التماسش کنیم تا ببینیم پدرمون تو چه وضعیتیه. و هر روز یه خبر بد میشنیدیم. هر روز میگفتن امیدی نیست یکبار خونریزی معده میکرد یکبار رگهاش بسته میشد شاید تو چند روز اول بالای ۲۰ بار فقط رگهای دستشو عمل کردن که بهم نچسبه و خشک نشه ولی دستی وجود نداشت استخون خالی بود وضعیت عمومیش انقدر بد بود که مرتب عملهاش عقب میفتاد. خلاصه که برادرم از اون سر دنیا اومد دوماه پشت در بیمارستان عین یه بچه یتیم مینشست منتظر یه دکتری پرستاری کسی که فقط بگه الان زنده اس یا نه.