2737
2734

سلام 

دوستای گلم منم امروز صبح ساعت ۹:۴۰ دقیقه زایمان کردم

دردای من از سه روز پیش‌شروع شده بود ولی هر‌شب‌میگرقت و صبح نزدیک ساعت چهار ول‌میکرد انگار‌نه انگار که دردی داشتم

تا دیشب که‌از ساعت پنج عصر دردا شروع شد و فرق داشت

اصلا نمیتونستم بشینم و‌فقط راه میرفتم‌و‌ یا دستمو‌به اوپن خونه بابام اینا میگرفتم و قر میدادم

شب تا ساعت ده و‌نیم صبر‌کردیم و‌ ترشحم هم زیاد شده بود 

دردا کاملا منظم و‌ربع ساعت ربع ساعت بود

خالم که فهمید اومد خونه ی بابام‌اینا و وقتی حالمو‌دیدم گفت تا دوازده صبر‌کن و اگه دردات کمتر شد بریم‌بیمارستان چک‌بشی

خلاصه ساعت دوازده دردا بیشتر شد ولی‌با ورزش و‌راه رفتن و نفس عمیق دردامو‌کنترل میکردم

تو‌حیاط داشتم‌راه میرفتم که بی اختیار ازم‌آب‌ریخت چون هیو‌جوری‌نتونستم نگهش دارم گفتم‌کیسه آبه و‌سریع راهی بیمارستان شدیم 

ناگفته نماند که توی مسیر پیاده تا توی‌زایشگاه بازم‌ازم‌آب ریخت و‌دیگه مطمعن شدم‌کیسه آبه

با وجود درد و‌این آب وقتی ماما معاینه کرد گفت رحم‌کاملا بسته س کیسه آبم سالمه

معاینه درد نداشت اصلش ولی اون انگشتای جمع شده بیرونش دهنمو سرویس‌نمود و‌من تو‌دلم‌به خودم بدو و‌بیراه گفتم که چرا نفهمیدم؟

ولی‌خدایش تفاوتی نداشت

گفت بزار ازت ان اس تی بگیرم شاید نشتی داری.برو‌یه کمپوت بخو ‌و‌یک‌ساعت دیگه‌بیا

خلاصه ان اس تی گرفت و‌گفت حرکتش‌کمه 😩 برو‌آبمیوه‌و‌آب بخور شاید مایع دورش کم شده اگه‌آب‌خوردی و‌حرکتش خوب‌شد برو‌خونه اگه درد داری درداتو‌بکش و‌باز بیا

خلاصه باز ما دوساعت صبر‌کردیم و آب میوه‌و‌آب معدنی خوردم

ان اس تی بعدی خوب‌بود ولی‌چون‌یه دردای شدید داشتم‌گفتم‌بزار معاینه کنم که معاینه کرد‌و من دو‌فینگرو‌نیم بودم

با رضایت خودم‌رفتم خونه و‌دوش آب گرم گرفتم چپن‌ساعت چهارو‌نیم بود شوهرم و‌مامانمم صبحانه خوردن و منم مانتو و دامن اضافه برداشتم و‌باز رفتیم‌بیمارستان

این دفعه ساعت شش و‌نیم‌با چهار سانت بستری‌شدم 

دردا خیلی شدید بود 

فکر‌کنم پنج ساعت بودم و‌ساعت نه بود که کیسه آبمو زدن 

دردا یهو‌خیلی شپید شد جوری‌که بلند ناله میدادم دردا وحشتناک‌بود چلی‌تو تایمی که ول‌میکرد واقعا حالم‌خوب بود و حتی‌خوابم‌میگرفت

سعی کردم تو‌دردا قر‌بدم و‌یکم بشین پتاشو‌برم

ربع ساعت نشد که حس‌زور داشتم

فقط دلم‌میخواست زور بزنم

از‌ اونجایی که خیلی خاطره زایمان خونده بودم استرسی نداشتم و واقعا نمیترسیدم ( الان بهش فکر‌میکنم حس قدرت دارم.باورم نمیشه تونستم‌زایمان طبیعی کنم واقعا حس زیبایی بود)

دردا و‌حس‌زور اونقدر زیاد بود که جیغ زدم من حس‌زور دارمممم من حس زور دارم

سریع دوتا ماما اومدن حدایی مامای های بخش با اینکه بیمارستان دولتی بود خوش‌برخورد و‌صبور‌بودن و‌خیلی باهام مدارا کردن البته من تا لحظه ای که حس‌زور زدن نداشتم خیلی دادو‌بیداد نکردم و‌ سعی کردم نفس‌عمیق‌بکشم گاهی هم از دستم در میرفت و یه نیمچه دادم‌میزدم گفت ماما با مهربونی میگفت عزیزم اینجوری‌رحمت ورم‌میکنه زایمانت عقب‌میوفته ها

منم‌گوش‌میکردم و‌سعی میکردم نفس عمیق بکشم

خلاصه ماما ها بدو بدو‌اومدن و‌گفتن وااااای فول شده

و منو طاث باز کردن و‌گفتن چند تا زور‌عالی بده موهای بچه رو‌میبینم

خلاصه منم چند تا زور زدم و همشم داد میزدم نمی تونمممممم

من نمیتونم

خیلی دردداشت 

بالاخره‌بچه‌کامل اومد نزدیک و‌منو‌ بدو‌بردن اتاق زایمان 

باورم‌نمیشه من چطور‌دوییدم اونجاخانوم‌قبلی‌با گریه و‌کشون کشون بردنش اتاق زایمان!

رفتم‌رو تخت ماما گفت ژور‌نزن و‌برام‌بی‌حسی تزریق کرد که اصلا درد نداشت زدن سوزن رو‌حس‌کردم ولی‌نه درد داشت و‌نه سوزش

خلاصه حتیبرش‌رو‌هم‌متوجه نشدم 

با اشاره ماما زور زدم و دخمل گلم‌سرش‌با زور‌ سوم‌سرش‌اومد بیرون و حس‌لیز‌خوردن و‌آب گرم یا شایدم خونی که همراهش بود تمام دردامم‌برد 

انگار‌نه انگار‌این منبودم که این سه چهار دقیقه پیش اینقد جیغ میزدم از درد 

تمام دردا تموم‌شده بود

دماغ و دهن دخترمو‌تمیز‌کردن و‌صدای گریه‌ نازکش‌می‌اومدخدایی دخترم‌کبود نبود خیلی ناز بود 

چشمای‌کوچولوشم‌باز بود و‌وقتی نشونم دادنش نگام‌میکرد خیلی آروم و‌دقیق

خیلی خیلی به نظرم شبیه داداشم بود تو اون لحظه 

فقط لبخند بی‌جون زدم‌گفتم دورت بگردم چقد شبیه دایی هستی تو!

دخترمم گریه کرد و‌بردنش قد و‌ وزنشو گرفتن 

منم ماما گفت سرفه کن جقتت بیاد ولی‌نیومد ولی‌یهو‌یه زور‌اومدکه‌با اون جفتم‌اومد بیرون که قیافه جالبی نداشت😕

دخترمو‌دوبار‌گذاشتن رو‌سینم و من بوسش‌کردم خیلی از نظرم عشقولی‌اومد باورم‌نمیشد این فرشته کوچولو ، بهار زندگیم، تو‌شکم‌من بوده و حالا رو‌سینمه

بخیه ها حدود ساعت ده و‌نیم تموم شد که داخلیا اصلا درد نداشتولی‌بیرونیا وقتی سفتش میکرد دردم می اومد که خیلی اذیت نمیکرد بیشتر اینکه با دست واژنمو‌باز می کرد تا پارگی هارو‌ببینه اذیتم کرد

کلا حدود چهل- پنجاه دقیقه بخیه ها طول‌کشید و‌بعدم شکممو‌فشار دادن تا خونا بره که خیلی بد بود ولی‌واقعا خوبه و رحم‌تمیز‌میشه

دوستان گل دخترکم‌بهار تو‌۳۷ هفته و ۴ روز ساعت ۹:۴۰ دقیقه صبح ۹۷٫۱۲٫۲ با وزن ۳ کیلو و ۵۰ گرم به دنیا اومد

هنوز دور سر و قدشو‌نمیدونم ولی‌میام‌میگم 

زایمان خوبی داشتم خدارو شکر سوزن فشار برام نزدن چون روند زایمانم سریع و‌عالی پیش‌رفت خدارو شکر

باورم‌نمی تونستم

برای همه کسایی که‌بهم‌گفته بودن دعا کردمبرا اونایی هم که نگفته بودن دعا کردم 


ای جان مبارک 

خدایا شکرت .عشق زندگیم پسر عزیزم آمدنت رنگ و بوی دیگری به زندگیم بخشید ای کاش خدا بر من منت میگذاشت و دختری به من میبخشید که تا پایان عمر سپاسگزار لطف بینهایتش باشم.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2738

عزیزم  به سلامتی . ماشاالله چه دختر نازی هم هست . قدمش پر خیر و برکت براتون باشه

خدا جونم سلام . خدایا خیلی ممنونم به خاطر تمام چیزهایی که بهم دادی . خدا جونم لطفا دوباره معجزتو نشونم بده .خدایا معجزه میخوام یا حضرت زهرا خودت قول دادی بهم  خدایا خودت میدونی منظورم چیه

چقدر عالی بود

امیدوارم سایتون همیشه بالا سر دختر نازتون باشه

خدا نگهدارش باشه

افراد سمی شما را دیوانه میکنند. آنها مهارت دارند، که شما را آزار دهند!               تنها رمز این است، که سر حرف خود بمانید و وقتی فردی قصد عبور از مرز شما را دارد ، بر خط قرمز های خود پافشاری کنید.

مبارک باشه عزیزم .خدا حفظش کنه.خدا رو شکر که زایمان راحتی داشتی.برای نی نی منم دعا کن.منم از زایمان خیلی میترسم😭😭😭😭

😍😍😍بالاخره نفس مامان دنیا اومد😍😍😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز