عزیزم تو به شدت شبیه گذشته منیی امیدوارم نظرم رو بخونی که تجربه ی گرونی بود برام
منم مادرم دقیقا مث مادر تو بود خیلی خوب و فداکار بود
اما فقط کارش مقایسه ما بود
مخصوصا من که بچه اول خانواده بودم
میگفت ببین دختر فلانی شوهر کرد
ببین دختر فلانی غذا درست میکنه
ببین دختر فلانی چه قشنگه
هزار چیز دیگه که با یاد آوریش بغضم میگیره که چقد تو روان من تاثیر میذاشت
اعتماد به نفسم رو کشته بود
به خاطر همیون حرفاش تو 21 سالگی نامزد کردم کسی که دوسش داشتم و تو قلبم کشتم
شاید باورت نشه اما یه بار منو برده بود دکتر توراه بهم میگفت
برات یه خواستگار بیاد ازدواج کن برو خواهرت از تو خوشگل تره من نمیخوام تو بمونی تو خونه اونا شوهر کنن تو حسرت بخوری
حالا اما من ازدواج کردم از تمام کسایی که میگفت خوشبخت ترم زیباتر شدم سرکار میرم همسر بهتری دارم خونه زندگی بهتر
ولی فقط مدارم با خودش میگه ای کاش اذیتت نمیکردم
ای کاش با عزت نفس ، با آگاهی ازدواج میکردی
باورت میشه کسی که از وقتی دیپلم گرفتم به زور خودش خواستکار راه میداد تو خونه
حالا قسم خورده خواهرامو زیر 25 شوهر نده
اینارو برات نوشتم تا بگم به حرف مادرت گوش نده هر وقت فکر کردی مناسبه ازدواج کن
خودت و اولویت زندگیت قرار بده
چون وقتی به مشکل خوردی
فقط خودت باید جوابگو باشی
امیدوارم موفق باشی