2737
2734
شوهرت باید یدونه بکوبه توو دهنش بگه رن من به تو چه ربطی داره زن من زنمه خواهرم خواهرمه تو فضول زن د ...

اخه دامادشون پسرعموش هست خیلی دوسش دارن.خستم کرده مردیکه خاله زنک

دوست دارم یه روزی بشه به این روزام بخندم😂😂😂.ایشالا که اون روز میاد به امروزم بخندم😂😂😂.تولد یکسالگی محمد عزیزتز ازجانم.😍😘😘..قصهههههه زندگیمو برات تعریف کنم شاید به پهنای صورت اشک بریزی😳.اما فقط از اینجاش بگم وقتی یکی از نزدیکانم طعنه مادرنشدنمو و بی لیاقتیمو تو حرم امام رضا بهم زد دلم شکست💔💔 .خورد شد💔.از امام رضا خاستم تا یه کنجد بزاره تو دلم .میزاشت اما میگرفتشون تا بارداری سوووووووممممم...محمدم پسرم اومد تو بغلم.😍😍.خدایا خیلی هوامو داشتی خیلی جاهای زندگیم پشتم بودی ازت یه خاهش دارم همه ی کوچولوهارو تو پناه خودت جا بده پسرمنم بده.💖.یه خواهش کوچولو دیگههههه خواهش میکنم هیچ کس طعنه مادرنشدنشو نشنوه.😰😰💔.


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
پس خودت جوابشونو بده. بگو پوشش هر کس به شوهرش مربوطه نه مردای خاله زنک که به لباس و اندام زنای دیگه ...

من میدونم داره از این میسوزه که زن خودش سلیقه هیچی نداره نه بچه داری نه خونه داری نه تیپ.نمیدونه چی جور زندگی بقیه رو به هم بزنه از این راه وارد میشه

دوست دارم یه روزی بشه به این روزام بخندم😂😂😂.ایشالا که اون روز میاد به امروزم بخندم😂😂😂.تولد یکسالگی محمد عزیزتز ازجانم.😍😘😘..قصهههههه زندگیمو برات تعریف کنم شاید به پهنای صورت اشک بریزی😳.اما فقط از اینجاش بگم وقتی یکی از نزدیکانم طعنه مادرنشدنمو و بی لیاقتیمو تو حرم امام رضا بهم زد دلم شکست💔💔 .خورد شد💔.از امام رضا خاستم تا یه کنجد بزاره تو دلم .میزاشت اما میگرفتشون تا بارداری سوووووووممممم...محمدم پسرم اومد تو بغلم.😍😍.خدایا خیلی هوامو داشتی خیلی جاهای زندگیم پشتم بودی ازت یه خاهش دارم همه ی کوچولوهارو تو پناه خودت جا بده پسرمنم بده.💖.یه خواهش کوچولو دیگههههه خواهش میکنم هیچ کس طعنه مادرنشدنشو نشنوه.😰😰💔.

منم شوهر خواهر شوهرم خیلی عوضیه گاه از ابن تیکه ها میپرونه من اهمیت نمیدم/بمن الکی تهمت میزنن و تهمت میزدن واگذار کردم به خوده خدا ک هرکی ناحق تهمت بزنه گریبانگیر خودشون بشه بعد جوری شد ک عروسش ابرو براشون نذاشت من ندیدم اما خودشون گفتن و همه جا پیچید ک خدایا ببخشید عردسشون با چن نفر دوست بوده تا حد رابطه بع  پسر خواهر شوهرم قبل از اینکه گند زنش در بیاد بمن یکبار گفت زن من اگر جوراب نپوشه تو جنع دعواش میکنم ک پاش جلو بقیه پیدا نباشه بمن طعنه میزد مثلا هه

2738
شوهرت هیچی نمیگه باید بزن فکشو بیار پایین که دیگه پشت همسرش حرف نزنن

تاکید هم میکنه بیشعور

دوست دارم یه روزی بشه به این روزام بخندم😂😂😂.ایشالا که اون روز میاد به امروزم بخندم😂😂😂.تولد یکسالگی محمد عزیزتز ازجانم.😍😘😘..قصهههههه زندگیمو برات تعریف کنم شاید به پهنای صورت اشک بریزی😳.اما فقط از اینجاش بگم وقتی یکی از نزدیکانم طعنه مادرنشدنمو و بی لیاقتیمو تو حرم امام رضا بهم زد دلم شکست💔💔 .خورد شد💔.از امام رضا خاستم تا یه کنجد بزاره تو دلم .میزاشت اما میگرفتشون تا بارداری سوووووووممممم...محمدم پسرم اومد تو بغلم.😍😍.خدایا خیلی هوامو داشتی خیلی جاهای زندگیم پشتم بودی ازت یه خاهش دارم همه ی کوچولوهارو تو پناه خودت جا بده پسرمنم بده.💖.یه خواهش کوچولو دیگههههه خواهش میکنم هیچ کس طعنه مادرنشدنشو نشنوه.😰😰💔.
این جمله دوتا نروماده تودهن دومادنخوابونده راخیلی قشنگ اومدی      

والا😅

کینه ای نبودم ،تا آن روزِ لعنتی که ماهیِ هفت رنگِ عیدمان ،وقتی خواستم آبش را عوض کنم دستم را گاز گرفت ...من ماهی ها را بی آزار و معصوم دیده بودم ،اصلا توقِع چنین برخوردی را نداشتم ...از آن روز ، من از ماهیِ کوچکِ تویِ تنگ ، بیزار شدم و هر ثانیه آرزویِ مرگش را داشتم ،،،آبش را عوض نمی کردم ،غذایش را نمی دادم ،هربار که نگاهم به نگاهِ متظاهرِ مظلوم نمایش می افتاد ، اخم هایم را تویِ هم می کشیدم ، زیر لب لعنتش می کردم و سرم را می چرخاندم ...به قدری از گازِ ناغافلش کینه به دل گرفته بودم که بعضی شب ها دلم میخواست ، او را بیندازم توی آبِ جوش تا شاید دلم خنک شود ...این حجم رذالت و سنگ دلی از من بعید بود !شاید هم بچه بودم و کمی در تصوراتم اغراق می کردم ...فقط خواستم بگویم ؛هیچ خیانتی نابخشودنی تر از خیانت در اوجِ اعتماد نیست !!!
 

😍😘🤩🤗

کینه ای نبودم ،تا آن روزِ لعنتی که ماهیِ هفت رنگِ عیدمان ،وقتی خواستم آبش را عوض کنم دستم را گاز گرفت ...من ماهی ها را بی آزار و معصوم دیده بودم ،اصلا توقِع چنین برخوردی را نداشتم ...از آن روز ، من از ماهیِ کوچکِ تویِ تنگ ، بیزار شدم و هر ثانیه آرزویِ مرگش را داشتم ،،،آبش را عوض نمی کردم ،غذایش را نمی دادم ،هربار که نگاهم به نگاهِ متظاهرِ مظلوم نمایش می افتاد ، اخم هایم را تویِ هم می کشیدم ، زیر لب لعنتش می کردم و سرم را می چرخاندم ...به قدری از گازِ ناغافلش کینه به دل گرفته بودم که بعضی شب ها دلم میخواست ، او را بیندازم توی آبِ جوش تا شاید دلم خنک شود ...این حجم رذالت و سنگ دلی از من بعید بود !شاید هم بچه بودم و کمی در تصوراتم اغراق می کردم ...فقط خواستم بگویم ؛هیچ خیانتی نابخشودنی تر از خیانت در اوجِ اعتماد نیست !!!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز