2737
2734
عنوان

داستان زندگی من و دیشب غم انگیز

19060 بازدید | 99 پست

سلام دوستان... من اینجا اومدم حرف بزنم چون این دردیه که نه فقط دیشب ، که 22 ساله که رو دوشمه... همشم تایپ کردم از قبل...


من یه دختر 22 ساله ام ، فرزند اول خونواده .... بعد از من با تفاوت 5 سال یه خواهر به دنیا اومد و تموم.... من از بچگی خیلی بچه ارومی بودم ، انقدری که اگر پشت شیشه مغازه مثلا مداد رنگی 36 رنگ میدیدم و دلم خیییییلیییی میخواستش ، فقط وایمیستادم و رنگاشو میشماردم و اصلا دم بر نمیاوردم ... تو دوران بچگیم خیلی اذیت شدم و نمیدونستم که چرا باید اینطوری باشه... البته اون موقع ها متوجه نمیشدم و بعدها فهمیدم... بارها پیش اومده بود که مثلا داشتم تو اتاقم لباس عوض میکردم ... یهو بابام میومد توی اتاق وکاملا بی دلیل تا میتونست منو بایه چوبی ، چیزی میزد.... انقدر که همیشه خدا دستا و پاهام کبود بود ، ولی من بچه بودم و ساده.... فکر میکردم همه بچه ها همیشه پاهاشون کبوده... البته انقدر زرنگ بودن که اکثر اوقات که میخواستیم بریم مهمونی ، یا یه جوراب شلواری ضخیم پام میکردن و یا اینکه باید شلوار میپوشیدم و من دلیل این چیزا رو هرگز درک نمیکردم...


ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

بزرگتر شدم و رفتم مدرسه... من خیلی به قران علاقه داشتم و در حال حفظش بودم ...میدونین من توی دوران بلوغم بودم ، همیشه تا اول دبیرستان نمراتم 20 بود و در کنار حفظ قرانم ، خیلی هم به اهنگ علاقه داشتم اما دائم ازشون سرکوفت میخوردم که از بچه های مردم یاد بگیر ، به جای این چرت و پرتا ، اسم قاریای قران رو حفظن و از تو خیلی بهترن... متاسفانه توی اون دوران ، با اینکه دو جزء رو خودم تنهایی و تو خونه حفظ کرده بودم ، انقدر سرکوفت شنیدم که از نماز خوندن و قران خوندن بیزار شدم و کلا گذاشتمشون کنار... البته چون هنوز ترس از کتک خوردن از بابا رو داشتم ، جلوی اونا تظاهر میکردم که دارم نماز میخونم و اکثر اوقات نمیخوندم....

من توی اون دوران ، ن اجازه داشتم با دوستام بیرون برم و حتی برم خونشون و ن اینکه اونا بیان... کاملا حبس بودم...

2742

بمیرم😢

خدایا تو را به علی اصغر امام حسینت قسم میدم هرکی منتظر فرزنده،فرزند سالم و صالح نصیبش کن خدایا یه پسر صحیح و سالم به من بده خدایا همه ی جوونا ازدواج خوبی داشته باشن،برادر مجردم هم یک دختر خوب و با ایمان نصیبش کن و خوشبختش کن،خدایا مشکلات مالی همه را برطرف کن مشکل مالی پدرمم برطرف کن و دوباره پدرم وضعش خوب بشه تا مثل قبل به همه کمک کنه،خدایا عزیزانم خوشبخت و خوشحال و سالم باشن،خدایا دخترم همیشه سالم و موفق باشه و خوشبخت ترین بشه،الهی آمین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم        سه شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۵ شب ۲۲:۴۳           خدایااااااا شکرتتتتت
2740

رسیدم به دبیرستان ، نمراتم افت شدیدی کرد و معدل دیپلمم به 17 رسید و عرصه برای تنبیه و دعوا و سرکوفت خونواده ، بیشتر ... حالا توی این دوران ، من یک خواهر داشتم که مدرسه ای بود ، اون دائما با دوستاش بیرون میرفت ، میرفت خونشون ، بابا کتکش نمیزد ، همیشه بد حرف میزد و بهشون بی احترامی میکرد و خلاصه دقیقا شخصیتی برعکس من خجالتی که همش تو خودم بودم ، داشت و حالا اونو بیشتر از من دوسش داشتن ... این تبعیضامنو خیلی میشکست ، اما باز هم دلمو راضی میکردم که تو اینطوری فکر میکنی و تبعیضی در کار نیست...


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز