دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اتاق دختر بر میگرداند تا
دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظر میمونم عشقم
دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم...
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از
چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را
به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام
پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آروم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار در حالی که سرنگ آرام بخش را در
سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت:میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد
گفت: آخه چرا؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود
و بی امان گریه میکرد.
پرستار: ایسگات کردم بابا، رفته بشاشه الان میاد
وجدانن من خودمم فکر نمیکردم داستان اینجوری تموم شه،ولی بالاخره آدمیزاده دیگه شاشش میگیره!!!