شوهرم با برادرشوهرم شربکی خونه گرفتن ک دو طبقس طبقه پایین برادرشوهرم میشینه طبقه بالام ک قرار بود ما بریم دست مستاجر بود
دیروز شوهرم خونمون بود ب مامانمینا گفت ک بریم خونرو ببینم بگید ک چی کمو کسری داره من درستش کنم مامانمم موافقت کرد
منو مامانمو داداش بزرگم و شوهرم رفتیم ک خونرو ببینیم وقتی جلو در رسیدیم برادرشوهرم وایستاده بود سلامو احوال پرسی کرد باهامون اونم خیلییییییی سرد
کلید نداشت ک درو باز کنه زنگ خونشونو چندباری زد زنش درو باز نکرد ینی جاریم
انگار داشت جاروبرقی میکشید ک نمیشنید بخدا دقیقا ی ۲۰دیقه ای میشد ک وایستاده بودیم تا درو باز کنه اخرشم درو باز نکرد برادرشوهرم خیلیییییی لگدای محکمی ب در زدو هرچی از دهنش در اومد گفت جوری ک بخدا همسایه هاشون اومدن بیرون فکر میکردن چیشده