یه دختر ساده مظلوم ناپدری داشته و فقیر بودن
برای تعطیلات عید میرن زاهدان میره توی یک مغازه ارایشی بهداشتی با مادرش خرید کنه یه پسره که مغازه مال خودش بوده عاشقش میشه تا خونه فامیلشون میاد هرچی مادره میگه نه فرهنگها مذهبها متفاوته باز پسره چرب زبونی میکنه میگه میارمش تهران زندگی میکنم و ....
خلاصه دختره را عقد میکنه و دیگه ماجرا شروع میشه حالا پسره کی بوده؟ نفر دوم و جانشین گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی و دختره مظلوم هم شیعه بوده از همه جا بی خبر یه پسر میزاد بعدم دوقلو دختر میزاد داشته زندگیش را میکرده و البته خیلی مشکوک شده بوده به شوهرش تا اینکه شوهره میره پاکستان میگه شما هم باید بیایید پاکستان اما فائزه خلاصه از ترسش فرار میکنه تهران! میاد پیش خانوادش که شوهرش زنگ میزنه باید بیایی وگرنه سر مادرت را میبرم!!!!!!!
بعد فائزه به مادرش میگه مامان من باید برم وگرنه سرت را میبره دیدم که ادمکشی راحته براشون
خلاصه با دل خون این زن با سه تا بچه اش راهی میشن مرز پاکستان برادر باغیرت خانمه اسمش شهاب بوده که میگه منم ابجی باتون میام تنها ناامن هست من میرسونمت تا مرز پاکستان که شوهرت که اومد با سه تا بچه تحویلت بگیره