خانومایی که بیماریهای سخت رو با موفقیت پشت سر گذاشتن بیاین کمکم صفحه 3

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

مدیر استارتر

عضویت: 1389/08/09

تعداد پست: 1783

باور کن اون موقع ها حتی موقع پلک زدن حضور خدارو حس میکردم اما الان انگار خدا پشتش به منه نمیدونم چه طور باهاش ارتباط برقرار کنم؟؟

1391/09/28

00:06

عضویت: 1391/02/12

تعداد پست: 560

قبول دارم واقعا سخته آدم تو اوج درد امیدوار باشه ولی مطمئن باش خدا دوست نداره بندشو ناراحت ببینه باورت نمی شه هرچی من اونموقع از خدا خواستم برآورده شد

1391/09/28

00:07

مامان الهام

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

مدیر استارتر

عضویت: 1389/08/09

تعداد پست: 1783

نمیفهمم مشکل کارم کجاست دنیا اومدن دخترم معجزه بود تو لحظه لحظه بارداریم تو بغل خدا بودم دلم اون حس نزدیکی با خدا رو میخواد چه طور به دستش بیارم؟

1391/09/28

00:07

مدیر استارتر

عضویت: 1389/08/09

تعداد پست: 1783

اشکم در اومده من ناامیدم این بزرگترین بدیه ممکنه همش لحظه هایی که از خدا خواستم کمکم کنه و فکر کردم این اخرین باره جلویه چشمم میاد و میبینم بعد چند وقت باز دردم برگشته دلم سرد میشه

1391/09/28

00:09

عضویت: 1391/02/12

تعداد پست: 560

همون قطره اشکی که وقتی درد می کشی از چشمت میاد کافیه تا جس کنی چقدر الان خدا حواسش بهته

1391/09/28

00:11

مدیر استارتر

عضویت: 1389/08/09

تعداد پست: 1783

البته تو این مریضیم تو این همه مدت تو این همه بار که از خدا کمک خواستم هیچ بارش حس نزدیکی نکردم و حس یکی شدن با خدا اداشو در اوردم زجه زدم و خواهش کردم اما خودمم به دلم ننشست

1391/09/28

00:12

عضویت: 1391/02/12

تعداد پست: 560

من الان هنوزم بعضی وقتا جای صفرام بدجوری تیر می کشه که دیگه نفسم بالا نمیاد این دردا یادم می ندازه که چه روزایی داشتم و خداروشکر چقدر خدا کمکم کرد من یه رژیم غذایی فوق العاده سختم داشتم که تو حاملگی واقعا ضجرآور بود تازه نزدیک بود بچمم از دست بدم ولی خدا خودش همه چیو درست کرد نگران نباش فقط ایمان داشته باش با تمام وجود

1391/09/28

00:17

مدیر استارتر

عضویت: 1389/08/09

تعداد پست: 1783

چه جالب منم تو بارداریم رژیم وحشتناک سخت داشتم

نمیدونم چیکار کنم تا باز خدا بپذیرتم الان خیلی فکرایه بد میکنم خیلییییییییییییییییییییییی

1391/09/28

00:22

عضویت: 1391/02/12

تعداد پست: 560

ببین یه دعایی هست تو مفاتیح برای مریضی من هر روز می خوندم بعد نماز صبح یه ذکریه الان دقیقا یادم نیست اون خیلی کمکم کرد که روحیه داشته باشم اون موقع می خواستم جوری بشه که اصلا مجبور نشم صفرامو بردارم بعد که دیدم مجبورم خیلی نا امید شدم ولی الان می فهمم که اگه سنگامو بر می داشتم دوباره عود می کرد فقط خود خدا صلاح آدمارو می دونه

1391/09/28

00:27

*نازگل*1

عضویت: 1389/11/08

تعداد پست: 2107

نیلوفر جون اول اینکه خیلییییی ناراحت شدممممم برات و از ته دلم دعا میکنم خیلیییی زود حالت خوب شه دعای ٢٣ صحیفه سجادیه رو هرروز بخون آرومت میکنه ، فکر میکنم مشهد هستی درسته؟

تو آمدی و خدا خواست پسرم باشی،
وبهترین غزلِ توی دفترم باشی،
تو آمدی وخدا خواست از همان اول،
تمامِ دلخوشی روزِ آخرم باشی،

تمامِ زندگی من و همنفسم 7 آبان 92 چشممون و روشن کرد، خدایا شکرتتتتت

1391/09/28

00:35

زهره470

عضویت: 1388/06/24

تعداد پست: 5146

عزیزم من 7 ساله که درد شدیدی در ناحیه گردن دارم که خوب نمیشه. درواقع درمانی برای اون وجود نداره. وقتی این مریضی رو گرفتم باورم نمیشد باید تا آخر عمر این درد رو همراه خودم داشته باشم.
با خودم فکر می کردم حالا که دردی به این بزرگی دارم خدا دیگه به من درد دیگه ای نمیده...
ولی اینطور نشد و یه مریضی لاعلاج دیگه گرفتم. عزیزم درد خیلی بده ولی باید اینو بدونی که این دنیا دنیای درده و کاریش نمیشه کرد. در واقع آدما با درده که ساخته میشند و به کمال میرسند. اون موقعی که فهمیدم دردم دائمیه با یه عزیزی مشکلمو درمیون گذاشتم بهم گفت باید حقتو از دنیا بگیری. اول فکر میکردم با این وضعیت نه میتونم ازدواج کنم و بچه دار شم و نه میتونم شغلی داشته باشم. اول خدا کارم رو درست کرد. بهترین کاری رو که فکرشو میکردم. بعد با کسی که چهارسال عاشقم بود و از این علاقه بی خبر بودم ازدواج کردم. جالبه بدونی بهترین شوهری بود که میتونستم داشته باشم. همیشه دوست داشتم خدا یه پسر بانمک بهم بده (درحالیکه برچسب نازایی روی پیشونیم بود) باز هم لطفش شامل حالم شد و حالا هم دارم برای ارشد میخونم و مطمئنم خدا کمکم میکنه...
خدا دوست داره بنده هایی رو که درد میکشن و باز صداش میکنن.
خودت فکرشو بکن از مادر مهربونتره!!!!!!
ولی اینم بگم همیشه باید سعی کنی مریضی رو در وجودت نفی کنی و بهش فکر نکنی.
هرچی به درد رو بدی بیشتر اذیتت میکنه. سخته ولی ممکنه...

زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی تنش را نشان نمی دهد. دکتر شریعتی

1391/09/28

09:43